متن محمد خوش بین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات محمد خوش بین
تو نباشی بدنم میسوزد
نفسم، جان و تنم میسوزد
تو بهارم نشوی میدانی
گل سرخ چمنم میسوزد
تو ز شهرم گر روی دور شوی
کوچه های وطنم میسوزد
بکنم یاد لبانت را تا
به دهانم سخنم میسوزد
هوش و گوشم به تو باشد لیکن
دل زارم به زنم میسوزد
به...
در سراغم می دوی هر سو هراسان مثل سگ
رد پایم را به هذیان مثل سگ بو می کشی
در فراقم گشته ای نالان و گریان مثل سگ
کوچه کوچه کوچه کوچه زیر باران مثل سگ
عاقبت لِه می شوی بین اتوبان مثل سگ
سعی کردم دور باشم از تو...
باز هم چشمان تو شعر مرا ریخت بهم
واژه واژه آمد و اشعار مرا ریخت بهم
آغوشت حبسم بکن حرفی از آزادی نزن
دوری ازآغوش تو آزادی ام را ریخت بهم
خنده و لبخند من بسته به لب های تو بود
خط سرخ دو لب ات خط نشان را ریخت...
باز هم چشمان تو شعر مرا ریخت بهم
واژه واژه آمد و اشعارم را ریخت بهم
آغوش خود حبسم بکن حرف از آزادی هم نزن
دوری ازآغوش تو آزادی ام را ریخت بهم
من فقط خندیدن ام بسته به لب های تو شد
خط سرخ دو لب ات خط نشانم...
تو گیسو افشان منی / شعله این عشق منی
یا تو مرا بکش برو / یا جمع کن موی خوشگلو
نگاه تو سلاح تو /شلیک با صدای تو
من که نشانت هستم /هر چه بگویی هستم /
من عاشق تو هستم /ببین از عشقت مستم
بیا عاشق شو تو کم...
از چشمت بجوشد غزل آغاز میکنم
شعر تازه را در نگاهت پرداز میکنم
عطر تتت حواس مرا لمس میکند
وقتی دکمه های تو را باز میکنم
دل عاشق ام تنها برای تو می تپد
قفل سکوتم را برای تو باز میکنم
گل برگ های روی لبخندت را
با بوسه تک...
امشب بیا و خستگی هایم جواب کن
یک یک نوشته های دلم را حساب کن
بی مهری ات مشابه کابوس بود گذشت
شکر خدا که آمدی ترک عتاب کن
از دودمان لطف نگاهت کمی به من
یا که به ناز و حلقه ی مویت عذاب کن
با تاب موی تو...
کاش کسی بیاید و از تو خبر بیاورد
آن قلب زخمی مرا تا پشت در بیاورد
دو کفش رفته تو را دو پای زخمی ترا
پاره پاره ی تن مرا از دم تبر بیاورد
نگاه تو کشف پر از دغدغه ای بود مرا
شاعری که سوخت دلش از کجا جگر...
کاش کسی بیاید و از تو خبر بیاورد
این قلب زخمی مرا تا پشت در بیاورد
کفش های در خون تو را آن پای زخمی ترا
پاره پاره ی تن مرا از دم تبر بیاورد
در نگاهت مرا یک کشف پر دغدغه بود
شاعر ترس گرفته تنش از کجا جگر...
با عشقت مرا دیگر به جزء تردید نیست
با جور و جفای تو به جزء تهدید نیست
با یاد تو در محبس خود پیر شدم
در اتاقم که به جزء نور خورشید نیست
اما لحظه دیدار تو حادثه ا ی عالی بود
افسوس جای تو در زندگی ام خالی بود...
مجنون شدم از اینکه دوباره ماه گرفته
یا نه لیلای من از جانب من نگاه گرفته
من همه تن پر شدم از عشقش ولی حیف
عشق ام که سری تکان داده کلاه گرفته
با گوشه ی چشم خود به من اشاره ای کرد
حتما که مرا با کسی اشتباه گرفته...
مجنون ام از اینکه دوباره ماه گرفته
یا نه لیلای من از جانب من نگاه گرفته
من همه تن پر شدم از عشقش ولی حیف
عشق ام که سری تکان داده کلاه گرفته
با گوشه ی چشم خود به من اشاره ای کرد
حتما که مرا با کسی اشتباه گرفته...
بیا تو ای عزیز من می از لبت لبم بریز
از آسمان عشق خود ستاره در شبم بریز
آه از نگاه سرد تو از قلب مثل سنگ تو
ذره ای از عشقت بر این قلب پر از دردم بریز
تو آن بحر سخاوتی من جویباری از دردم
باران خنده را...
عشق
تو رفتی نور عشقم ساده تنها خانه جان داد
نفهمیدی چو پروانه میان دست تو جان داد
گدایی کردم عشق از تو ولی افسوس نفهمیدی
که در آخر به پایِت عشق من جانانه جان داد
محمد خوش بین
می بینی آخر آن روز از من اثر نباشد
از عشق و خواهش من دیگر خبر نباشد
تا از نبود و بودم حرفی میان نباشد
تا از جفا و جورت دل در بدر نباشد
لیلای من تو در تب سوزی و کس نباشد
این عاشق تو دیگر مجنون شهر نباشد...
هر بار که تا یک قدمی تو رسیدم
با اخم تو سوی غم عشق تو پریدم
گمراه توام فکری به حال دل من کن
برخیز بیا من فقط عشق از تو شنیدم
در هر طرفم می نگرم جزء تو نبینم
لب واکن و از عشق بگو شاه کلیدم
موی پریشان...
با همگان به سر شود با تو انگار نمی شود
من همه تن عشقم ولی در تو به کار نمی شود
گفتم مسلمانت شدم قبله عشق مرا بکش
بی تو روحم مرده است در جسم قرار نمی شود
چه حکمتی ست هرکسی مهمان این دل می شود
غم دل سواری...
آنقدر مهربانی که مهربانیت را حد نیست
چیزی به اندازه ی مهربانیت بی حد نیست
مجموعه زیبایی که در تصرفت داری
در هیچ اندام و سر و روی تن و قد نیست
چیزی بخواهی از کسی در آن لحظه
دیگر برایش فرصتِ اما و شاید نیست
آن چه میان لب...
مهربان من
تو خوب منی،مهربان منی
زمینِ زیستن وآسمان منی
هوای اوجگرفتن بهانه ی پرواز
تو بال و پر و استخوان منی
با نگاهت پر میشوم ازشوق
حلول عشقی تو روح و جان منی
توییکه من بهخودم فکرمیکنم
تویی شروعِ جدید تو داستان منی
با همگان به سر کنم با تو به سر نمی شود
بی تو پر از عشقم ولی در تو به کار نمی شود
گفتم مسلمانت شدم قبله عشق مرا بکش
بس که نکشت مهرت مرا زندگی سر نمی شود
هربار یک عزیز دل مهمان قلب من شود
غم دل سواری...
گفته بودم عاشقم عاشق برای یک نفر
از همه عالم بریدم ماندم پای یک نفر
این چه ذوق و اضطرابی این چه حالی ست
عکس خود بینم به قاب چشمهای یک نفر
من که جان بستم به آهنگ صدای آن صنم
جان فقط باید بریزد با صدای یک نفر
عاشقی...
هرکسی دلداده هست
دلباخته است
سخت است دل بردگان دلدار نباشند