متن محمد خوش بین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات محمد خوش بین
خانه فریاد می کشد هر روز ریشه از خاک می کشد هر روز
عاشقی در قراق معشوق اش با غم تریاک می کشد هر روز
می کشد با خود غم عشق خود می برد بعد از این تو رها باشی
می برد تا پوچ تر از پوچ باشی نقش ولگرد...
رفتی سفر گرفت ترا لبم به گل نمی رسد
نیستی و بدون تو شعر به غزل نمی رسد
آنقدر دوری از من دستم به تو نمی رسد
اشک چشم به پای نردبان توسل نمی رسد
پل بسته ام که بگذرم از آبروی رفته ام
دست از پل پوسیده آن طرف...
سر به سودای تو دارم که طوفان را نمی فهمم
آتش عشق تو در جان موج دریا را نمی فهمم
تو آن لیلای فردایی شب ما را نمی فهمی
من آن دیوانه شبگرد که فردا را نمی فهمم
تو چشمانت مرا سوزاند و خاکسترم حالا
شدم مجنون سرگردان که صحرا...
یادت هست بین مان نگاه ها حنجره بود
این سمت به آن سمت خیابان در گره بود
جای دیوار بلندی که هم اکنون بین ماست
فاصله بین من و تو در میان دو پنجره بود
عشق من سنگ دلی پای تو بودن غلط است
می کشی جان به تمنای تو بودن غلط است
در من اثر از عشق تو یک خبط مگو است
تشنه بر تابش پهنای تو بودن غلط است
ای شعر ترین سخت ترین قافیه دریاب
سوگند که غزل جای تو بودن غلط...
روزگاریست که صدایت به گوشم نمی رسد
تلخی و شهد لبانت به لبانم نمی رسد
در دو لبت بوی فراق داری و هیهات
مجنون توام بو به دلم نمی رسد
در جفاکاریت فرو رفته ترینی
این ذات جفاکار به ظاهرم نمی رسد
چشمان تو یک کشف پر از دغدغه باشد...
جان من سنگدلی ، عاشق به تو بودن غلط است
می کشی آخر ، جان به تمنای تو بودن غلط است
در وجودم اثر مهر تو یک خبط مگوی است
تشنه ی تابش پنهان تو بودن غلط است
ای شعر ترین ! سخت ترین قافیه ! دریاب
سوگند به غزل...
ساقی مستان تویی مستی هفتاد و دو تن پای توست
باعث مستی تویی دست و سر و پا و بدن مست توست
حضرت احساس عشق در دل گودال تپیدن بگیر
لحظه دیدار مان با خدا خبط مرا رو به ندیدن بگیر
سرباز تو در دوره آموزش ام قابل دیدار خدا...
ساقی مستان تویی مستی هفتاد و دو تن پای توست
باعث مستی تویی دست و سر و پا و بدن مست توست
ای خدای احساس عشق در دل گودال تپیدن بگیر
لحظه دیدار مان با خدا خبط مرا رو به ندیدن بگیر
سرباز تو در دوره آموزش ام قابل دیدار...
چندی ست که صدایت به گوشم نمی رسد
تلخی شهد لبانت به لبانم نمی رسد
هر دو لبت بوی فراق داری و هیهات
عطر تو به این دل عاشقم نمی رسد
عمری ست که در جفا به من فرو رفته ترینی
این ذات جفاکار به ظاهرم نمی رسد
چشمان تو...
عشقی که می خشکد دگر دریا نمی شود
دلی که بشکند دیگر زیبا نمی شود
قلبی که با غم های دوری خو بگیرد
حتی برای لحظه ای تنها نمی شود
با عشق آرامی ولی این قبل طوفان ست
راه نجاتی از غم اش پیدا نمی شود
دلباخته ی سرزمین روزهای...
شب شد و دلتنگ تو ام بغض تو مهمان من است
از بس شکستم از غم ات سر در گریبان من است
آخر به زنجیرم کشید این غم بی تو بودن ام
یخ بسته شب های مرا بی تو زمستان من است
دل دادم و دل برده ای عاشق و...
و از این روزهای غمگین ام با قامتی خم فرار کرده ام
یک روز خواهی آمد ولی حیف نامهربانم فرار کرده ام
دست از تو نه تن از تو شسته ام بی پناهیم پهن است
تا که دوباره لبخند را اتو بکشم از تن غم فرار کرده ام
ازچشم تو...
ما متهم به اتهام عاشق شدن شدیم
حبسی که میکشیم کمی عادلانه نیست
این زندگی که به تقدیر ما رقم زده
تیری ست رهگذر که قصدش کمانه نیست
از عالم و آدم که دعوی عشق میکنند
دیدم که یک به صد از آن عادلانه نیست
با پای خسته و لنگان...
مرا بغل بگیر و باز به نام خود خطاب کن
تمام هستی مرا به عشق خود مجاب کن
ببوسم و به بوسه ای طپش به قلب من فکن
مرا که سر خوشم ز تو به بوسه ای خراب کن
به خلوتی نشسته ام کنار عکس های تو
مرا کنار بودنت...
خیابانهای شهر بی تو خالی ست
محبت های تو بر من خیالی ست
از آن روزی که بی من رفته ای تو
هنوز عطر تنت در این حوالی ست
نمایان کن حضور ای حضرت ماه
که بی تو آسمان ام در سیاهی ست
اتاقم تلخ و سرد است تو کجایی...
من از وفا به جفا از عطش به سراب رسیدم
و از عاشقی و خستگی اش به خواب رسیدم
هم از خواب پریدم هم از کابوس گذشتم
که از سیاه ترین شب عشق به آفتاب رسیدم
دختری داری چو گل اما مفت شوهر است
که من از گل به آب...
یک فاجعه داد می کشد در خانه ریشه از خاک می کشد هر روز
بعد از تو خستگی با جنون عشق اش تریاک می کشد هر روز
می کشد بار عشق سوخته را می برد با خود تا رها باشی
می رود پوچ تر از پوچ باشی نقش ولگرد قصه...
نفسم باش مرا چون تو کسی نیست نفسم
شهر خالی ست مرا هم نفسی نیست نفسم
عشق زیباست که سرت به زیر خنجر باشد
جان دهی در قدم یار و تن ات بی سر باشد
بوسه زیباست در آن لحظه که تمرین نشود
ماچ کنی جیغ نکشد؟ بوسه که شیرین...
نفسم باش مرا چون تو کسی نیست گلم
شهر خالیست مرا هم نفسی نیست گلم
حافظ از حال من سوخته آگاه تر است
زده ام فالی و فریاد رسی نیست گلم
نیست حتی پر و بالی که به سویت بپرم
آسمان بی تو مرا جزء قفسی نیست گلم
کیمیایی و...
باز امشب دل به یادت بی قراری می کند
بی تو غم در درونم دل سواری می کند
دل خیال روی تو لحظه به لحظه می کند
گر چه عقل از جفایت حس خواری می کند
کودک دل میتپد با خواهش اش در هر طپش
لحظه دیدار را لحظه شماری...
باز امشب دل به یادت بی قراری می کند
نیستی و غم اندرونم دل سواری می کند
دل خیال روی تو لحظه به لحظه می کند
گر چه عقلم از جفایت حس خواری می کند
کودک دل میتپد با خواهشی در هر طپش
تا لحظه دیدار تو لحظه شماری می...