می دانم آری نیستی اما نمی دانم بیهوده می گردم به دنبالت چرا امشب؟
ای شما ! ای تمام عاشقان هر کجا!از شما سوال میکنم نام یک غریبه را در شمار نامهایتان اضافه می کنید
قانعم بیشتر ازاین چه بخواهم از تو گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست
دوستم داری می دانم باز دوست دارم که بپرسم گاهی...دوست دارم که بدانم امروز مثل دیروز مر امی خواهی؟
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم / گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست
آمده ام تا تو نگاهم کنی عاشق آن لحظه ی طوفانی ام
پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من ؟ تا شرح دهم از همه ی خلق چرا تو ؟
دوستم داری باز دوست دارم که بپرسم گاهی دوست دارم که بپرسم امروز مثل دیروز مرا می خواهی ؟
ﭘﮋﻭﺍﮎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻮﺩﻡ و ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ ﺍﯼ ﻫﺮﭼﻪ ﺻﺪﺍ، ﻫﺮﭼﻪ ﺻﺪﺍ، ﻫﺮﭼﻪ ﺻﺪﺍ، تو...
گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را تا زودتر از واقعه گویم گله ها را چون آینه پیش تو نشستم که ببینی بر من اثر سخت ترین زلزله ها را پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست بس که گره زد به گره حوصله ها را یک...
از هر چه هست و نیست گذشتم ولی هنوز در مرز چشمهای تو گیرم فقط همین! با دیدنت زبان دلم بند آمده ست شاعر شدم که لال نمیرم !
از هر چه هست و نیست گذشتم ولی هنوز در مرز چشمهای تو گیرم فقط همین با دیدنت زبان دلم بند آمده ست شاعر شدم که لال نمیرم فقط همین!
یا به زوال میروم ؛ یا به کمال میرسم ! یکسره کن کار مرا بگو که عاشقم، بگو…............