متن مراد مراغه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مراد مراغه
قدر دل پای سکوتش ننویس
بگذر از ما، سوز به عشقش ننویس
رانده ام، هیاهوی دلم را چه کنم
حرمت عشق بدار صوفی و آبش ننویس
مُلک دنیا برود دخمه گورت بنهند
رفته آن یار نکو، همدم مورت بنهند
نایب دهر تویی تا که عزلت بُکنند
رفته آن شُوکت تو پا به رویت بنهند
خرم آن روز که میلاد تو باشد
نگهی کن دل ما که دلشاد تو باشد
بلبل مستمُ و به میثاق تو باشم
صبح ما گذرش از بامداد تو باشد
نوبهار آمده است، نوید این حال دگر
فال نیکش بزنید بر این سال دگر
صحّتِ حال از خرمی دل ماست
دم غَنیمت شُمرید از فرجه و اقبال دگر
تقدیر تورا رفته بر این آب نوشت
حیف از دل ما، که بی تاب نوشت
عمریست بسان شعری بی قافیه ایم
راهی شُده شبُ بر خواب نوشت
آه دل ماست خرمی محفل تو
این هم گذرد از دیده غافل تو
دل را دگر دلدار نیست
ما را دگر غمخوار نیست
هر دم مرا ، یادم تو را
او خفته و بیدار نیست
خون نکن این دل پُرخون ما
سرخ شده صورت گلگون ما
خصم شده قوت فرا روز ما
آه از این عمر چو هامون ما
صورتِ لطف خدایی مادر
پرتوی از نور سمایی مادر
من بدان آگه نباشم شعر تو
کوثرُ و مهرِ آن کِبریایی مادر
درد را ز هر سو نویسی باز درد است
درمان گر ز آخر نویسی نامرد است
درد و درمانش نجوی از هر که ای
هر دلی محرم نگردد گرچه مرد است
غم ام را به شب بهر نگارم می رود
اشکم روان چو سیل بهارم می رود
این غم به دردش که جانم می کشد
می رود دل، رو سوی یارم می رود
کو کجایی ای رفیق دل و تنهایی ام
بی تو مانده ام و این دل شیدایی ام
ما به هیچی این زندگانی ساختیم
نیستی کجایی برون شو پیدایی ام
خوردی عسل نوش جانت نه جُستی حال ما
شیرینش شد زهرِ کامت تقصیر ز آن بقال ما
گفته بودم پیشتر آن قرار تلخیُ و کام تو
ما چو نسیم رفته ایم جستجو کن دنبال ما
جُور این بی مهری ات تاوان در مُشت تو
اِستفسار کن تا که یابی آن...
شب بخیرت ای بی وفای رفته ام
رفته ای من در غم تو درگشته ام
چشم بندی نازنینم نیستم رفته ام
تو بخواب به فکرت چشم نبسته ام
دل تنگ اویم آسمان به دلم ابری
به حال دگر اَم، کِتابت ز تو شعری
دلخوشم تو تنها، بخوانی شِعرهایم
جمله به اشک بِگریم گر تو پذیری
آمدی دیدار نازنین مهر افزون کنی
یا کزین احوال حال ما داغون کنی
پیشتر یارا بنیان عشق برچیده ای
آمدی جانا زخم دیرین خون کنی