متن مهدی غلامعلی شاهی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مهدی غلامعلی شاهی
چو شبنم از دل گل، راز عشق می جوشد
نگاه ناب تو، در جام جان همی نوشد
به تار مویی از زلفت، جهان معلق ماند
چو آسمان که به ریسمان، مه می کوشد
ز خاک کوی تو، گر باد بگذرد آرام
غبار عشق به چشم فلک، همی پوشد
نگاه مست...
در دل آینه ی شب، رخ مهتاب شکفت
راز پنهان ز دل سایه ی مهتاب شکفت
چون صدف، گوهر خود را به دل دریا بست
موج آرام به ساحل ز دل آب شکفت
شعله ی شمع به شب، قصه ی پروانه سرود
پروانه از دل آتش ز تب و تاب...
در دل شب، نغمه ی خاموشی جان می سوزد
ماه در پرده ی ابر، راز نهان می پوشد
چون دل عاشق ز غم، شعله ور و بی پرواست
شور مستی به دل از باده ی جان می جوشد
چشم خورشید به افق، خیره و خاموش بماند
تا که مهتاب ز...
در دل شب، نغمه ی اسرار ز جان برخاست
رقص نور، در دل افلاک نهان برخاست
چون گل سرخ، در میان خارها بشکفت
راز مستور، ز لب های خزان برخاست
چشم بیدار، در افسون خیال افتاد
رنگ رؤیا، ز دل خواب روان برخاست
قلب عاشق، در تب و تاب فنا...
در فراز قله ها، آواز جان پرورده ام
با عبور از لحظه ها، راز نهان پرورده ام
چون شرابی کهنه در جام خیال آرزو
در دل اندیشه ها، شهد جهان پرورده ام
در عبور از کوچه های سرد و خاموش عدم
با نگاهی پر ز مهر، عشق نهان پرورده ام...
در دل این کهکشان، نغمه سرایی می کنم
با خیال آسمان، رازگشایی می کنم
در عبور از سایه های سرد و خاموش عدم
با عبور از نور ماه، خودنمایی می کنم
چون نسیمی در چمن، بوی گل ها می دمد
در هوای عطر او، دلربایی می کنم
در میان موج...
در حریم آسمان، راز نهان را یافتم
با نگاه اختران، راه جهان را یافتم
در عبور از کوچه های سرد و خاموش خیال
گرمی آغوش مه، مهر نهان را یافتم
در غبار خاطرات کهنه، عطری ماندگار
از نسیم یاد او، بوی زمان را یافتم
چون قلم در دست موج، بر...
در غبار روزگار، گم کرده ام تصویر را
با خیال آرزو، پیموده ام زنجیر را
در شبان سرد و تار، آتش به جان افروختم
تا بسوزد در دلم، سرمای این تقدیر را
چون صدف در موج ها، دریا به دل آموختم
گوهر اندیشه را، بر دوش این تطهیر را
در...
در دل شب، ناله ام چون موج دریا می زند
اشک چشمم چون ستاره بر ثریا می زند
چشم مستت چون شراب از خم زلفت می چکد
دل به مستی با نگاهت جام و مینا می زند
راز دل با ماه گفتم در سکوت نیمه شب
ماه هم با خنده...
در دل آتش زدم، تا که ز خاکستر شوم
راز پنهان شفق را به سحر باور شوم
در سراب سایه ها، نقش هزاران چهره دید
تا به عمق قصه ی آینه ها رهبر شوم
در عبور از کوچه های سرد و خاموش خیال
همچو فانوس شب تار، به دل محشر...
در خیال موج دریا، قصه ی طوفان شنید
راز پنهان دل ابر به باران شنید
در عبور از کوچه ی باد، نغمه ی برگ خزان
قصه ی عشق ز لب های گلستان شنید
ماه در سایه ی کوه، چهره ی خورشید ندید
راز شب را ز نگاه ستارگان شنید
در...
در دل شب، راز مهتاب به چشمانم گفت
قاصدک ها قصه ی باد به دستانم گفت
در خم زلف تو پیچید هزاران دنیا
شور شیرین سخن عشق به مژگانم گفت
گل سرخی که ز بستان تو بویی می برد
راز دل با نفس صبح به بارانم گفت
ماه در آینه...
در هوای دلنشین، عطرِ گلِ یاس آمد
بر سرِ کوی وفا، قاصدِ احساس آمد
چشمِ مست یار من، چون به نگاهم دوختی
رازِ پنهانِ دلم، بر لبِ الماس آمد
دل به دریا زدم و موج زنان رفتم باز
ساحلِ عشقِ تو را، گنجِ بی قیاس آمد
عشق چون آتشِ جان،...
در شبِ خاموشِ دل، ناله ی جانانه ام
چون نسیمی در گذر، قصه ی افسانه ام
در دلِ تاریکِ شب، ماهِ منی، ای نگار
با تو روشن می شود، این دلِ دیوانه ام
چشمِ تو چون آینه، رازِ دلم را شنید
در نگاهت گم شدم، محوِ تو و خانه ام...
در دل شب های تار، ماه فروزان شده
چشمکِ اختران، رازِ شبستان شده
دل به دریای عشق، غرقه و حیران شده
در تلاطم بماند، موجِ پریشان شده
عشق چو شمعی است، در دلِ پروانه ها
سوختن در غمش، کارِ دلیران شده
صدفِ دل به عشق، گوهرِ پنهان دهد
در دلِ...
در هجوم سایه ها، نور نگاهت پیداست
راز دل در پرده ی شب، با صدایت پیداست
چون نسیمی در بهار، عطر تو پیچیده است
هر گل سرخ چمن، در رد پایت پیداست
در دل دریا غمی ست، از جنس موج های تو
هر صدف در عمق آب، از عطایت پیداست...
در دل شب، ماه به چشمان تو می نگرد
عشق تو در هر نفس، آتش به جان می نگرد
چون گل نازک، دل من در تب و تاب تو
باد صبا راز دل از بوی گلان می نگرد
در خم زلفت، هزاران قصه پنهان شده
چشم تو با هر نگاه،...
در دل این شب های خاموش، رازها پنهان کنم
چون که با یاد تو هر دم، قصه ها سامان کنم
چشم های خفته ام را با خیال تو بیدار
در دل تاریک شب ها، نغمه ها جولان کنم
ابرها در آسمان ها، قصه گوی راز تو
چون نسیمی از بهار،...
در خیال باغ پنهان، نغمه ای پیچیده شد
چون صدای عشق یار، در دلم پوشیده شد
ماه در شب های خاموش، با ستاره هم نفس
چون نگاه گرم او، بر دلم تابیده شد
چشمه ساران در دل کوه، رازها دارند نهان
چون دل من با غمش، قصه ها سنجیده شد...
در دل باغ خیال، گل ز عشقت سر زند
چون پرنده در قفس، نغمه ای دیگر زند
ابرها در آسمان، قصه گوی رازها
چون نسیم صبحگاه، بر دل ما سر زند
آفتاب از پشت کوه، نور خود را می دهد
چون نگاه یار من، بر دل من پر زند
در...
در دل شب، سایه ام با ماه هم آواز شد
چون صدای عشق در دل، بی صدا آغاز شد
گل بهاری در خزان، با نغمه ای دمساز شد
چون نگاه یار بر من، قصه ای دل نواز شد
باد صحرایی به گوشم، نغمه های راز گفت
چون نسیم عشق بر...
در خیال باغ جان، گل های رنگین می دمند
نغمه های عشق را در گوش جان شیرین می دمند
ابرهای تیره از چشمان ما دورند و دور
آفتاب مهربانی را به دل آیین می دمند
در دل صحرا، نسیم عشق جاری می شود
کاروان های محبت را به دل سنگین...