متن مولانا
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مولانا
نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو
اینجا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان
باغی به من نموده ایوان من گرفته
اینجا کسی است پنهان همچون خیال در دل
اما فروغ رویش ارکان من گرفته...
مائیم که تامهر تو آموخته ایم
چشم از همه خوبان جهان دوخته ایم
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
بشنو این نی چون شکایت می کند
از جدایی ها حکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش...
ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو
من ذره و خورشید لقایی تو مرا
بیمار غمم عین دوایی تو مرا
ما در این انبار گندم می کنیم *گندم جمع آمده گم می کنیم
می نیندیشیم آخر ما به هوش *کین خلل در گندمست از مکر موش
موش تا انبار ما حفره زدست *وز فنش انبار ما ویران شدست
اول ای جان دفع شر موش کن *وانگهان درجمع گندم کوش کن...