بیا و با نفسِ روشنت به مرده دلان بباوران که مسیحای دیگری هم هست
چند گویی قصهٔ ایوب و صبر او بس است بیش از این ما صبر نتوانیم آن ایوب بود این عجایب بین که یوسف داشت در زندان مصر پای در زنجیر و جایش در دل یعقوب بود
مگذار با خبر شود از مقصدت کسی حتی به سوی میکده ، وقتِ اذان بیا!
عشق چون کهنه شود محو نگردد به فراق نخل از جا نرود ریشه چو در گل برود
کاش راه خانه ات اینقدر طولانی نبود من که در بندم کجا، میدان آزادی کجا!؟
امید وصال تو مرا عمر بیفزود خود وصل چه چیزست که امید چنین است
نیست مرا جز تو دوا ...
سرد بودن با مرا، دیوار یادت داده است نارفیق بی مروّت، کار یادت داده است توبه ات از روزهایم عشقبازی را گرفت آه از آن زاهد که استغفار یادت داده است دوستت دارم ولی با دوستانت دشمنی گردش دنیا فقط آزار یادت داده است عطر موهایت قرار از شهر می...
پدرم گفت : پسر جان به کسی دل ندهی! دل که نه؛ حضرت بانو سر و جان را برده است
پیراهنی از تارِ وَفا دوخته بودم چون تابِ جفایِ تو نیاورد کفن شد!
یک نوزاد است که زندگی باید ادامه پیدا کند.
وقتی می گوییم عشق، منظورمان عشق است؟
کسانی که آزادی را از دیگران سلب می کنند، خودشان شایستگی آزادی را ندارند.
کاشکی من را تنها همانطور که هستم قبول کنند.
ما را برای در به دری آفریده اند هی می رویم و جاده به جایی نمی رسد
با برف پیری ام سخنی بیش از این نبود منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی
از باد مَرا بوی تو آمَد اِمروز شُکرانه ی آن به باد دادم دِل را....
زاهدی با کوزه ای خالی ز دریا بازگشت گفت خون عاشقان منزل به منزل ریخته!
عیب از ماست که هرصُبح نمی بینیمتان چشم بیمار شده تار شدن هم دارد...!
قدرت های تکنولوژیکی ما افزایش پیدا می کنند، ولی اثرات جانبی و خطرات احتمالی نیز شدت می یابند.
بعضی از مردم باران را حس می کنند. بعضی دیگر فقط خیس می شوند.
تنها مسیر غیرممکن، مسیری است که هنوز شروع نکرده ای.
اگر در مسیر درست قرار داری، تنها کاری که لازم است انجام دهی حرکت کردن است.
بی تو شب شب است اما بخیرنیست !