چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
در شهر پاریس رویاها می سازمبازیگرانی از روح انتخاب می کنمجنگلی از خواب چشم شعاعی درخشانمه غمگین روی جاده ها پاشانپاییز تنها آواز درختان را می سازدو عشق در هر نفس به سمت تو می رقصدغزل قدیمی...
با رفتن مرداد زمین جان می داد با زمزمه ی باد زمین جان می داد پاییز برای برگ ها زیبا نیستهر برگ که افتاد زمین جان می داد...
پاییز فصل فرمانروایی کاج هاست 🌲🌲🌲...
بازم یه پاییز ،دوباره بارونهجوم فکرت، همون خیابوندوباره دلشوره ی تورو دارمدوباره دلتنگتم عزیزمدوباره دارم به هم می ریزمچقد از این حال بی تو بیزارم... برشی از ترانه...
واران وارانه، گُل ریزه ریزه، عزیزکم گُل ریزه ریزه…*باران بارانه… گل پَرپَره… عزیزم گل پَرپَره*وعده یِ وهار دای عزیزکم، یه خو پاییزه…نازنین یه خو پاییزه*وعده بهار به من دادی عزیزم؛ این که پاییزه* نازنین این که پاییزه*واران وارانه، واران تَرم کرد…*باران بارانه ؛ باران خیسم کرد*سوزه یِ چاو خُمار عزیزکم ، له دین دَرم کرد…نازنین له دین دَرم کرد…*سبزه رویِ چشم خمار، عزیزم!از دین به دَرم کرد،نازنین از دین به دَرم کرد*_برش...
گیسوی طلاییش پریشان کردهاین دختر پاییز چه نازی داردپیراهن رنگین به تن و خنده به لببا باد خنک میل به بازی دارد🌱شهناز یکتا...
برگ های رنگارنگ، زمین را در ردای طلایی می پوشانندغم، با دستان سرد، بر قلب فشار می آورد.اما عشق، پناهگاهی گرم برای التیام زخم مصیبت ها است تا خورشید قلبت بر سرزمین تاریک اندیشه هابتابد .برگ های پاییزی، در هوا می چرخندبرای آغوش کشیدن بادهایی که انشای عشق را زمزمه می کنند.تا روح معنا پرواز کندو غم، در نور ناب عشقی که در قلب می تپد، آرامش یابد.غزل قدیمی...
در پاریس شهری خوابانندهجنگل جن زده در آنجا برافروختهپاییز با رنگ های همیشه آرامجاده های مه آلود در انتظارمراز و رمزهای این شهر سحرامیزدر دلم بیدار می شوند به شوق و شوریغزل قدیمی...
✍ مهرانهبا آمدنِ مهر، دلم پُر تب و تاست؛احساسِ نهانم، پُر از امواجِ صفاست؛در طرحِ دلم نقشِ خزانی نتپد؛زیرا که گلِ خاطره ام، مهرِ خداست!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🌿🌺🌿...
روان شد نای جان، در فصلِ پاییز،برای دیدنِ مهری، دل انگیز؛ندید آن را؛ نوشتم روی هر برگ،از احساسی که شد، با دل، گلاویز!زهرا حکیمی بافقی،برشی از یک غزل پاییزانه،کتاب نوای احساس.🍂🍁🍂...
🍁🍂🍁چه پاییزِ دل انگیزی ست جاری،درونِ قلبِ پُرمِهرِ بهاری!که گفته، حسّ غم بخشد به دنیا،گُلِ پاییزِ خوشرنگِ شراری؟!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍁🍂🍁...
پاییز برایم تپشِ خاطره هاست؛هر رنگِ قشنگش، جهشِ مهر و وفاست؛دنیای دلم، حسّ غریبی دارد؛انگار در این فصل، دل از غصّه رهاست!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍁🍂...
با احساسی، از مهر،لبریز؛چونان مهری،که از پی آن،آبان است،مهربان باشیم و مهرانگیز؛تا بهاری گردد،تمام لحظه هامان،در دلِ پاییز!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس) 🍂🍁...
صفا بارید، بر دشتِ دلم، یک ریز؛از آن گردید، غم های گران، ناچیز؛زِ پالیزِ وجودم، مهربانی رُست؛و حسّ دل، رها گشت از، نمِ پاییز!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
در شعرِ دلم، زایشِ احساس،عیان است؛همچون تپشی که: زِ دلِ مهر،وزان است؛مهر آمد و خورشیدِ محبّت زده چشمک،بر روی دلِ من که چو پاییز،خزان است!زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)...
🍂در نبضِ دلم، جز تو نباشد، تبِ کس!در سینه ام از تو، بتپد، موجِ نفس!پاییز شد احساسِ دلم، در غمِ هجر؛با مهر، بیا و، به دلِ زار، برس!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🍁 پاییزانه🍂...
گُل بیز، دل از: رویشِ جان خیز شده؛سرریز، دل از: شورشِ یک ریز شده؛با شوقِ تو را دیدن و حس برچیدن،بر قامتِ من، لباسِ پاییز شده!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍂🍁🍂...
گُل بوسه ی احساسِ تو شورانگیز است؛مشتاق به چیدنش، دلِ پالیز است؛از رویشِ شورِ مِهر، در دیدنِ تو،پیراهنِ زردی به تنِ پاییز است!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍂🍁🍂...
پاییزِ دل انگیز و گُلِ حسّ صفا؛بی تابی و بی خوابیِ نبضِ دلِ ما؛من، منتظرِ بوسه ی بارانیِ تو؛تو، منقلب از، رویشِ رویای وفا!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍂🍁🍂...
دلم بود از، نهالِ غم، چنان پاییز؛محبّت، چشمکی زد؛ غصّه شد ناچیز؛بیا، در باغِ قلبم؛ تا ببینی که:دل از، سبزینه ی احساس شد لبریز!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
بستری کو تا دلم، احساسِ زیبایی کند،هر دم از، حسّ ترِ آرامشِ سرریزِ مهر؟!گر بهارِ بوسه ات، دل را شکوفا کرده بود،غنچه ی قلبم نمی شد خشک در پاییزِ مهر!زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب نوای احساس....
پیراهنِ زردِ شوق را پوشیدم؛پُرشور، برای دیدنت، کوشیدم؛با دیدنِ تو، قرمزِ قلبم حس کرد:از دامنِ سبزِ عاطفه، جوشیدم!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍂🍁🍂...
پاییز برایم تپشِ خاطره هاست؛هر رنگِ قشنگش، جهشِ مهر و وفاست؛دنیای دلم، حسّ غریبی دارد؛انگار در این فصل، دل از غصّه رهاست!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس) 🍁🍂...
🍂🍁🍂صفا دارد گلی، پُرحسّ و خوشبو؛که می روید به یکرنگی، زِ هر سو!زمین می افتد آخر، برگِ پاییز؛زِ بس رنگی شده، سرتاسرِ او!زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)🍁پاییزانه🍁🍂🍁🍂...
همین مهری، که دل را برده از دست،به سانِ برگِ پاییزی که زردست،نهانِ دفترِ دل، پاره کرده ست؛قسم بر محوِ احساسات خورده ست!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
شد کارِ دل از، هجرِ رخت، خوردنِ غم؛از این همه غم، سروِ قدم هم، شده خم؛گردیده خزان، حسّ نهان از غمِ مهر؛مهری به دلم بازبدم؛ ماهرخم!زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس) 🍁 پاییزانه🍂...
🍂🍁🍂میانِ برگ، برگ مهربانی،نوشتم حسّ دل؛ تا تو، بخوانی؛نوشتم که دلم، فصل انار است؛تو پاییزی؛ که آن را، می تکانی!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🍁پاییزانه ها🍂🍁🍂...
خزان بی وفای پاییز...قدری مشغول چیدن برگ هایت بودینفهمیدی و گل مرا بین برگ هایت چیدیآتش بر دلم زدی و سرمای وجودت را به رخم کشیدیمن که از خزانت چیزی نخواستم...من گرمای دلم را با گلم خواستم.l0tfii...
پاییز، رنگِ زندگیِ پُر غمِ من است...
آمدی،اما نتوانستم،مانندشکوفه های بهار درکت کنمآمدیاما نشد گرمای وجودم راخرجت کنمپاییز،تورا به کدام حرف های نگفته اتباورکنم؟...
در این پاییز زردبرگ ها می ریزندمن هم ، مثل آن ها...
پاییز به قلبم نفوذ کرده استو تنهایی ام را در آغوش می کشدروحم در میان برگ های سرخ رنگ فرو رفته استحرف های عشق را در سکوت قرمز پاییز می بینمپاییز را تنها می بینمغزل قدیمی...
پاییز شدموقتی نگاهت در باد گم شدحالاهرجور پلک میزنمفصل عوض نمیشود مریم گمار...
هم شعله ی داغ زرد را روشن کرد! هم دیده ی باغ زرد را روشن کردای غنچه!به احتیاط بگشا لب خویش! پاییز ، چراغ زرد را روشن کرد...
پاییز وبرگ ریزان ؛گلدان های کنارپرچینِ خانه ی قدیمی؛ سکوت مطلق محله ؛ همه نبودت را به رخ می کشند جان لحظه ها..وجودت زمانی پاییزرا برایم بهارانه می کرد؛ گلدان هاباطراوت وشادابی آبیاری می شدند شکوفه می زدند با وجودپرزمهرت ..هیاهوی وشلوغی حضورت روح میداد به جان دلِ خانه ؛اما اکنون که نیستی نشانی ات را ازپس کوچه های غربت پاییزمی گیرم تا شاید بیابم ردت را؛شاید...زهرا زمانی...
پاییز طعم شیرین وملس انار نوبرانه راخوشمزه ونمکین در دهان واژه ها و زیر دندان احساس می آورد و عاشقانه های پاییز رادوچندان میکند ؛پاییز همیشه یادآور قشنگی های زندگی است به وقت پیشکش رنگ های بی بدیلش..پاییز را دوست دارم بخاطر تمام نوبرانه های نابش .. همین است پاییز را دلبرانه دوست دارم ...زهرازمانی...
پاییز برای تو متولد شد 🍁🍁برگها به تجلی آمدنت به جشن نشستند🍁لاجوردی زمین و جویبار جاری، به شریان های قلبت دل میداد🍁نمیدانم چه ساعتی اما یقین دارم🍁که مهر ماه بود و من زادروزت را از هزاران روزنامه منتشر شده خواندم🍁عشق عجب یادگاری خوش خطی است، با مُنَبَت نگاره های زیبا که باچشمان قلم زن هنرمندی همانند تو چکش خورده🍁گمان میکنم همانند ما،دَرگُذشتگانی بوده که عشق را نقاشی کردند 🍁 که بی گمان نه بی هم، با هم زیسته اند و صد ها تولد ...
در حریر طلایی مهر،شعله عشق در رنگ های آتشین آشکار می شود.جایی که برگ ها با لطف ملایم می رقصند،زمزمه های لطیف فضا را روشن می کند.همانطور که رنگ های طبیعت به آرامی از بین می روند،عشق ما، فصلی برای ماندگاری.زیرا در پاییز، ما سعادت خود را پیدا می کنیم،رنگی از پاییز عشق غزل قدیمی...
🍁🌿🍁تو رفتی و دلم پاییز گشته غم و اندوه من لبریز گشتهدلم پر گشته از برگ طلاییعزیز من عزیز من کجاییشهناز یکتا...
در روز جهانی ناشنوایان، هلن کلر را گرامی داریم،که قدرت و استقامت او را به ستاره ای تبدیل کرد،نمونه ای از اینکه چگونه می توان بر ناملایمات غلبه کرد،و زیبایی را در زندگی حتی در تفاوت آن بیابید.اگرچه ناشنوا و نابینا بود، اما یاد گرفت که ارتباط برقرار کند،از طریق لمس و زبان اشاره، دنیای او ترجمه شد،یک الهام واقعی ، میراث او زنده است، همیشه درخشان،در این روز ما مبارزه شجاعانه او را جشن می گیریم.غزل قدیمی هشتم مهر ماه روز جهانی ن...
دل می رود پاییزِ این شهر را قدم بزند اماچه کنم بی تو عجیب پاهایم خسته استارس آرامی...
پاییز نزدیک است پس دستت را بدهاِی تو همه پاییز و انار و نارنجِ منارس آرامی...
به هفت سین چشمت سفره ی پاییز گشودمای فصلِ نوبرانه هایِ نارنجی پوش سلامارس آرامی...
مِهر بر ما مُهر و نشان ز تنهایی دیرین داردپاییز مبارک بر آنکس که دلبر شیرین دارد!ارس آرامی...
اول مهر، عطر شیرین و دلنشین مدرسه یادآور سال های پاک کودکیآن عطر خاص از صف های پیراهن سفید یادآور خاطرات شاد و دلپذیرصدای خنده و شادی در راهروها سروده می شد.قدم های کوچک، هدایت می شد به سوی آموزشدرس زندگی و نقاشی های رنگین آیندهکه در چشمان بچه ها، شعله ی مهربانی را می پروراند. اول مهر، بوی آغاز و رویشکه هر روز، بر دل ها آرزوها را می سازدعطر عشق را در موسیقی زندگی می نوازد.غزل قدیمی...
در غروب طلایی، تابستان خداحافظی می کندپاییز با پولک های براق زرد و نارنجی طبیعت را می پوشاندبوسه گرم خورشید، گونه پاییز را سرخ می کندهمانطور که رنگ های کهربایی و زرشکیجایگزین سبز می شوند.رقص برگ ها در نسیم، باله ای پر جنب و جوشزمزمه اسرار سرود غروب را سر می دهدخداحافظ ای تابستان شیرین با شکوفه هایپر جنب و جوشت پاییز آمده، آواز ریزش برگهاغزل قدیمی...
روز پاییز مبارک بادباد خنک بر دل ما می گذردبرگ های زرد درختان ، رقصان بر زمین می افتندآسمان آبی رنگِ پرنیان، چون دریا درخشان استهمگان به شادی و به لبخند می خندندروز پاییزی که خوشبختی به زندگی می چشاند✍️ غزل قدیمی...
پاییز فرا رسیده و صد افسوسدرخاطرمن نیست بغیر از کابوساز عاشقی و گذشته ام یادی نیستبا حسرت و با داغ تو هستم مأنوساعظم کلیابی بانوی کاشانی ...
مهرتبدجور به دل می نشیندتو تنها بهاریکه با پاییز آغاز می شود!...
بادپس می زند پرده ها راتا رسوا شونددرختان عریانپاییز آمده است.رضاحدادیان...