پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بی توجّه، گشته ای؛ باز این دلم، می تپد و/جز تو بحرِ باورم را، شورش آموزی نیست/بی تو در شهرِ دلم، مهرِ جهان سوزی نیست/عشق هم، بی تو؛ گلم! «آشِ دهان سوزی نیست»/زهرا حکیمی بافقی کتاب نوای احساس...
بی ترحّم شد دلت، نسبت به دنیای دلم/در سرای سینه ات، احساسِ دلسوزی نیست/بی مروّت! کاسه ی خون شد دلم، از دستت/جز همین خونِ جگر خوردن، مرا روزی، نیست/زهرا حکیمی بافقیکتاب نوای احساس...
بی تو در شبهای من ماهِ دل افروزی نیست/بی حضورِ تو، مرا مهرِ جهانسوزی نیست/بی وجودِ خیزشِ امواجِ بی تابِ عطش/وجد و حالی در دلِ دیروز و امروزی نیست/زهرا حکیمی بافقیکتاب نوای احساس...
همواره در نامردیِ دنیای بی احساس،زن بودم و، زن هستم و، زن نیز خواهم ماند!زهرا حکیمی بافقی، مقطع غزل ۱۲۶، کتاب نوای احساس....
هرگز نمی دانستم عشقش، عاقبت/می سوزد احساسِ مرا سر تا به پا/زهرا حکیمی بافقی (بیتی از غزل ۱۱، کتاب نوای احساس)...
قلبش مثالِ سنگ بود و، من دلم/نازکتر از یک شیشه و، در غم رها/هرگز نمی دانستم او خواهد شکست/قلبِ مرا در سنگلاخِ صخره ها/زهرا حکیمی بافقی (برشی از غزل ۱۱، کتاب نوای احساس)...
آیینه ی دل را سپردم دستِ یار/گفتم که حتما می دهد، آن را جلا/دردا نبود آنسان که می پنداشتم/جوری دگر بوده، تمامِ ماجرا/زهرا حکیمی بافقی (برشی از غزل ۱۱، کتاب نوای احساس)...
دیگر در این آشوبِ بی پایانِ جان/قلبم نمی خواهد تبِ مهر و، وفا/زیرا که از بس هجرِ یارم غم سرود/با بغض، ناباور شدم من، مهر را/زهرا حکیمی بافقی (برشی از غزل ۱۱، کتاب نوای احساس)...
✍ بستر آغوش:بسترِ آغوشِ «تو»، چون خانه ی من می شود،چشمِ قلبم، با صفای مِهر، روشن می شود!آتشِ مِهرت، به جانم، چون زبانه، می کشد،داغ تر، جامِ دلم، از هرچه گلخن می شود!زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب نوای احساس…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*بکش با موجِ احساست، مرا در بسترِ آغوش؛و نقّاشی بکن تصویرِ امواجِ دلِ من را!زهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*آن دم که دلم، با دلِ «تو»، غر...
روان شد نای جان، در فصلِ پاییز،برای دیدنِ مهری، دل انگیز؛ندید آن را؛ نوشتم روی هر برگ،از احساسی که شد، با دل، گلاویز!زهرا حکیمی بافقی،برشی از یک غزل پاییزانه،کتاب نوای احساس.🍂🍁🍂...
بستری کو تا دلم، احساسِ زیبایی کند،هر دم از، حسّ ترِ آرامشِ سرریزِ مهر؟!گر بهارِ بوسه ات، دل را شکوفا کرده بود،غنچه ی قلبم نمی شد خشک در پاییزِ مهر!زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب نوای احساس....
حسّ مردادِ عطش:جوششِ موجِ تپش، تکرار شدحسّ مردادِ عطش، تبدار شددخترِ احساسِ رویای دلماز ازل، با مِهرِ تو، بیدار شدمن به دنیا آمدم؛ تا بشنومگرمیِ مهری که با دل، یار شدهُرمِ سینه، آتشی شد پُرشرارسوزشِ نبضِ دلم، بسیار شدلحظه های گرمِ احساساتِ منداغ تر، از بوسه های یار شددر انارستانِ داغ بوسه هاسینه از سرخی، چنان گلنار شدمن چرا بیهوده می گویم سخنوقتی آمالم به روی دار شد؟حیف؛ کآن داغی که گفتم، نیست باسی...
من به دنیا آمدم؛ تا بشنوم/گرمیِ مهری که با دل، یار شد/زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)...
لحظه های گرمِ احساساتِ من/داغ تر، از بوسه های یار شد/در انارستانِ داغ بوسه ها/سینه از سرخی، چنان گلنار شد/زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)...
آرزو بود آن چه از دل گفته ام/حسّ غم، در سینه ام، انبار شد/آرزو مانده، به قلبم؛ تا که دوست/بشنود حرفِ دلی که: خوار شد/زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)...
در قمارِ زندگانی شد خُمار/چشمِ احساسی که در ره، تار شد...زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)...
آرزو مانده به قلبم تا که دوست/بشنود حرفِ دلی که: خوار شد/خارِ غم در پای قلبم می رود/هرکجا پا می نهم پُرخار شد/زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)...
شده، محصورِ دستِ غم، فضای دشت های باز؛هزارآوای احساسم، گرفتارِ هزاران باز!از آن روزی، که «تو»، رفتی، از این خانه، به یک باره،به رویم بسته شد شادی؛ ولی درهای غصّه، باز!زهرا حکیمی بافقی، برشی از غزل ۱۶۴، کتاب نوای احساس.«باز»: آرایه ی جناس تام....
به گوشه، گوشه ی جانم، شکفته، بوته های بغض؛درونِ دشتِ دل گشته ست، صدها غنچه ی غم، باز!شُکوهِ شِکوه های دل، زدوده، کوهِ صبرم را؛شکیبا می شود قلبم؛ اگر باشی کنارم باز!زهرا حکیمی بافقی، برشی از غزل ۱۶۴، کتاب نوای احساس.«باز»: آرایه ی جناس تام....
نشو راضی که باز افتم، من از آغوشِ پُرمهرت؛بیا بگشا به روی دل، دوباره، دست های باز!در آغوشت، مرا بِفشار با، احساسِ نابِ خویش؛بکن، مجنون تر این، لیلای شیدا گشته و، دلباز!زهرا حکیمی بافقی، غزل ۱۶۴، کتاب نوای احساس....
بسترِ آغوشِ «تو» چون خانه ی من می شود،چشمِ قلبم با صفای مهر، روشن می شود!آتشِ مهرت به جانم، چون زبانه می کشد،داغ تر، جامِ دلم، از هرچه گلخن می شود!پرتوی می افتد از: «امّید» بر شورِ نهان؛حسّ جانم، بهترین احساسِ یک زن می شود!زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب نوای احساس....
من از، اوّل، رها بودم؛ اسیرِ بندِ خود کردی؛رها کردی و رفتی تا، بسوزم با تبِ سردی…زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)...
چه ساده، آمدم پیشت؛ ولی هرگز نفهمیدی؛کنون که… پرزدم رفتم، به دنبالِ چه می گردی؟زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)...
آن شب که ماهیِ دلت، بی خواب و خور بوددریای احساست، چقدر آبی و پُر بوددر برکه ی داغ و، عطشناکِ دلِ منپیوسته ماهیِ تپش، سرگرمِ سُر بودآبِ محبّت را دلم، می کرد، احساسآبی که بس شفّاف بود انگار، کُر بوددر سینه ات، آتش فروزان بود؛ آریمهرت چو آتش، پُرشرر، در حالِ گُر بوددر گوشِ احساسم، محبّت می سرودیشیرین سخن های تو باارزش، چو دُر بودمی خورد، قلبِ من، از احساسِ تو آبیآن شب که ماهیِ دلت، بی خواب و خور بودزهرا حکیمی باف...
از دلِ شب، تا به مهرِ بامِ عشق*بود بیدار این دلِ همگامِ عشقدر شبِ شور و تپش، افتاد برساحلِ سینه، صدای گامِ عشقزیر و رو می کرد و آشفته، مراهر تپش؛ با هر نفس، آلامِ عشقدردی از جنسِ محبّت، در دلمنقش بست از، خاطراتِ شامِ عشقنبضِ حسّ ما، در این آشوب دلبود، سرمست از، مُدامِ جامِ عشقبر لبم، گل بوسه های عاشقیمی نشاندی، با لبی، از کامِ عشقثبت می کردی مرا، در دفتریجنسِ احساسِ صفای نامِ عشقکرد قلبم را، پُر از شورش، ...