متن کتاب نوای احساس
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات کتاب نوای احساس
هدیهای، گر میدهی، تنها کتابی ده مرا
خاطراتش ماندگار و، حسّ آن، گیرایی اَست
یک کتابِ خوب، استادِ گُلِ دانایی اَست
چشمهای، از جوششِ آگاهیو، بینایی اَست
غمهای دنیا را نکن یادآوری؛ هرگز
تصویرِ شادی نقش کن، چشمِ فلش بک را!
ماهی بگیر از رودهای زندگی، هر روز؛
حتّی بگیر از آبهای گِل، تو اردک را!
«تو» توانِ دل شدی، در جذرِ قلبِ عاشقم
در ریاضیِ دلم، مهرت، مشدّد کردهام
ثبت شد تصویر تو، در قابِ نابِ عاشقی
بهترین سوژه تو هستی و بهین عکّاسِ من
من به امّید صفا، آمده بودم به جهان
پس چه شد،آنهمه احساسِ وفاخوانی
من؟
خانهای ساخت دلم، در گذرِ سیلِ مهیب
خانه، ویران شد از این، خیزشِ طوفانیِ من
وقتی از دل مینوشت این سرنوشت
نقطهی دل، خارج از پرگار شد
از هجرِ تو هر روز، به تکرار بمیرم
روزی نه که یک بار؛ که صد بار بمیرم
وقتی نتوانم بِنِشینم به برِ تو
با قلبِ پُر از شورشِ بسیار بمیرم
احساسِ دلم با تو فقط، غرقِ جنون است
بی تو، بشوم غرقِ غم و، زار بمیرم
دریای امیدی تو برای دلِ خسته
نگذار که در ساحلت ای یار بمیرم
با مهرِ تو زندهست دلو، بی گلِ مهرت
از سوزنِ خارِ غمِ جان، خوار بمیرم
ای کاش که گرمم کنی از مهرِ محبّت
تا با تبِ گلبوسهی چون نار بمیرم
بگذار لبت را به لبِ حسّ دلِ زار
تا داغ شوم از تو و تبدار بمیرم
در قابِ سپیدِ جان
تصویرِ تو را دیدم
روحم به تپش افتاد
از واکنشِ احساس
البته که ممنونم
از نحوهی برخوردت
با حسّ دلم؛ وقتی
شد بهرِ تو آس و، پاس
گفتی که تو را خواهم
با موجِ نوی قلبم
رفتی و شد آشوب این
بحرِ دلِ بس حسّاس
صد رنج و جفا دادی
شطرنجِ دلِ من را
این مهرهی دل، امّا
با تو، برود در تاس
مانندِ رگِ خونی
جاری شدهای در جان
مانندِ رگِ آبی
دادی به دلم صد یاس
به نام یگانهسرایندهی دیوان آفرینش
*´¨*•. ¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
آرزو دارم هماره، باشی آزاده؛ عزیزم
چون سهی سروِ بلندِ بوستانهای صفاخیز
پ. ن:
واژگان: «آرزو»؛ «آزاده»؛ «سهی» و «سرو»، ایهام تناسبی است به نام «سرو» پادشاه یمن و دخترانش به نامهای: «آرزو»، «آزاده» و «سهی» که به ترتیب، همسر پسران فریدون؛ به...
همچنان تیر کشد، قلبِ تمامِ زن و مرد
از خبرهای غمِ بیگَه و گاهِ وطنم
ای خدا! محو نما، از دلِ ما، غمها را
شاد بنما، تپشِ قلبِ پُر آهِ وطنم
از دلِ دامنهها، سیلِ غمی، سرریز است
اشک جاری شده استاز: همه راهِ وطنم
حسّ جان آه شده؛ شعله کشیده، به نهان
بس که بشنیده دلاز: روزِ سیاهِ وطنم
در غمِ کوچِ پرستوی نگاهِ وطنم
تار شد، دیدهی بیدارِ پگاهِ وطنم
تسلیت، واژهی تلخیست، که جاری شده است
روی لبهای دلِ شعرِ نگاهِ وطنم