پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
با تموم کارایی که باهام کردیبا تموم حرفایی که دروغ بودنبا تموم اتفاقایی که افتاددوست دارم هنوز و دل تنگتم خاک میشه ریخت روش ولی گاهی خاکستر هاش جون میگیرهبهت دل داده بودم دلتنگتم بد کردی باهام...
آخرین پناهم خوابیده بود که اونم خواب دیدنت خرابش کرد .....صیاد عزیزی...
بازم یه پاییز ،دوباره بارونهجوم فکرت، همون خیابوندوباره دلشوره ی تورو دارمدوباره دلتنگتم عزیزمدوباره دارم به هم می ریزمچقد از این حال بی تو بیزارم... برشی از ترانه...
یعنی باور کنم دلت برام تنگ نشده؟باور کنم منتظر تکست من نیستی؟باور کنم صبحا منتظر صبح بخیر من نیستی؟یعنی واقعا فراموشم کردی؟تورو نمیدونم ، اما من بدجور دلم تنگتهکوثرنجفی چشمه...
رفیقی که یه رنگه باهات تا پای مرگهوقتی که اسمت میاد واسه تو با سر میاد چی شد که من ازت دور شدم نامردیه این دور شدنخدایی دلتنگتم کجایی دلتنگتم ..!....
زمان خدمت سربازی سوار تاکسی بودم در شهر کرمان، داشتم با مادرم صحبت می کردم،صحبتم که تموم شد و خداحافظی کردم یهو رانندهسرم داد کشید و گفت چرا با بابات صحبت نکردی؟گفتم حالش و پرسیدم، گفت بیخود،شروع کرد به گریه کردن و گفت پسر منم سربازههر وقت زنگ می زنه با مادرش صحبت می کنهفقط حال منو می پرسه، من دلتنگشمگفت هر وقت زنگ می زنی به مادرت با پدرت همصحبت کن، شاید اون خجالت بکشه بهت بگه دلتنگتمولی ته دلش غوغاس...
دلتنگتم عشقم...
.الان که دارم مینویسمخیلی شدید مریض شدم و دلم قدِ یه دنیا تنگته...نمیدونم این پست رو میخونی یا نه، نمیدونم حالِ این روزات خوبه یا نه، خواستم بگم خیلی تنهام...خواستم بگم خیلی سخته با یکی کلی خاطره بسازی و بعد مجبور بشی خیلی ماهی گونه همه ش رو فراموش کنی...با هم خیلی بحث میکردیم، قبول دارم ولی الان من خیلی دلتنگتم و آغوشت رو میخوام...دلم لک زده باهات برم بامِ امیراباد و به برجِ میلاد نگاه کنیم، راستی عشقمون چی شد؟ کجا رفت؟ نکنه هم...
همسرمدلتنگتممثل خورشید که هر صبح دلش برای ستارهها تنگ میشه...