جمعه , ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
ای کاشکی، با دل بفهمیم این که بی شک:با عشق، غرقِ گُل، فضای زندگانی ست!در بسترِ همواره مهرانگیزِ احساس،امّیدواری، جان فزای زندگانی ست!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک غزل)...
در اوجِ هوهوی هیاهویی هوس ناک،«هو» را صداکردن، صفای زندگانی ست؛در نغمه های«بغ بغوی» یک کبوتر،«بغ» را نواکردن، بهای زندگانی ست!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک غزل)...
در موجِ دریای وفای مِهرِ رویا،فوجِ نفَس زایی، هوای زندگانی ست!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (بیتی از یک غزل)...
حسّ عطش، زیباسُرای زندگانی ست؛با عاطفه، زیبا، سَرای زندگانی ست؛از جامِ موّاج و، زلالِ شورِ شادی،میگونیِ جان، آشنای زندگانی ست!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک غزل)...
همواره در نامردیِ دنیای بی احساس،زن بودم و، زن هستم و، زن نیز خواهم ماند!زهرا حکیمی بافقی، مقطع غزل ۱۲۶، کتاب نوای احساس....
هرگز نمی دانستم عشقش، عاقبت/می سوزد احساسِ مرا سر تا به پا/زهرا حکیمی بافقی (بیتی از غزل ۱۱، کتاب نوای احساس)...
قلبش مثالِ سنگ بود و، من دلم/نازکتر از یک شیشه و، در غم رها/هرگز نمی دانستم او خواهد شکست/قلبِ مرا در سنگلاخِ صخره ها/زهرا حکیمی بافقی (برشی از غزل ۱۱، کتاب نوای احساس)...
آیینه ی دل را سپردم دستِ یار/گفتم که حتما می دهد، آن را جلا/دردا نبود آنسان که می پنداشتم/جوری دگر بوده، تمامِ ماجرا/زهرا حکیمی بافقی (برشی از غزل ۱۱، کتاب نوای احساس)...
دیگر در این آشوبِ بی پایانِ جان/قلبم نمی خواهد تبِ مهر و، وفا/زیرا که از بس هجرِ یارم غم سرود/با بغض، ناباور شدم من، مهر را/زهرا حکیمی بافقی (برشی از غزل ۱۱، کتاب نوای احساس)...
حرفِ «نمی خواهم تو را» می گفت همواره/امّا نمی دانم چرا باور نمی کردم/با من نبود اصلا دلش؛ می دیدم این را باز/با این دلِ دردآشنا، باور نمی کردم/شد باورم؛ وقتی که نارویش به دید آمد/هرچند، دردی ناروا، باور نمی کردمشاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
من زنده بودم با دمِ رویاییِ امّید/در دل نبود امواجِ «نا»؛ باور نمی کردم/هرچند، دنیای نفس، بیتاب بود امّا/مرگی نهفته، در خفا، باور نمی/کردمشاعر: زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل....
می دیدم از دستش جفا؛ باور نمی کردم/با من نبود او را وفا؛ باور نمی کردم/وقتی که می بوسیدمش، با مهرِ احساسم/در او نمی دیدم صفا؛ باور نمی کردم/شاعر: زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل....
⏰⏰⏰⏰⏰زمان، تند است؛ وقتی، کارِ بسیاری ست/ولی کند است؛ وقتی، وقتِ بی کاری ست/و خیلی سخت و طولانی ست، هر کس را/که دردی دارد و، در اوجِ بیماری ست/دقایق، از نمای وصفِ آن دورند/اگر چه: شغلشان، شورِ زمان داری ست/زمان، آنگونه هست آخر؛ که ما هستم/رگش، در جوی جامِ فکرمان جاری ست/نمی گویند، ساعت ها، زمان را شرح/زمان، در بسترِ اندیشه مان ساری ست/شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)⏰⏰⏰⏰⏰...
دنیای نهان، با رخِ دل، همراز است/نای دلمان، با تبِ جان، دمساز است/شک نیست؛ چو شوری بدمد، سازِ صفا/احساسِ وفا، همجهشِ پرواز است/زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
دُردانه ی دل هست بسی خوب و ثمین/ با چشم نهان این گهرِ ناب، ببین/بسیار، ثمین است و سمین این سخنم:/تنها هنرم، حسّ دل افزاست؛ همین/شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)ثمین: گران بها./ سمین: سخن استوار و عالی....
نمی فهمید معنای محبّت رانمی دانست رویای رفاقت رادر اوجِ خواهشِ دنیای احساسمرها کرد این دلِ همزادِ محنت راشاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
خداوندا! سفرهای پدر راهماره، بی خطر کن؛ بی خطر کن!چون او، بی حد، به فکرِ خانواده ست،خودت، کارِ پدر را پرثمر کن!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک چهارپاره)...
سفَر؛ از سُفره خانه؛ تا سرِ کار،برای کسبِ روزیِ حلالی؛و شب، می آید او، خسته؛ ولی شاد؛نگاهش، ناب؛ چون آبِ زلالی...شاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک چهارپاره)...
سحرگه که: همه، در خوابِ نازند،پدر، فکرِ نیازِ بچّه ها هست؛اذانِ صبح، بعداز یک نیایش،مهیّای سفر، از دل سَرا هست...شاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک چهارپاره)...
گلِ دستانِ رنج آلوده ی او،نشان از کارهای سخت دارد؛و با کارش برای خانواده،رفاهِ بیکران را می نگارد...شاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک چهارپاره)...
پدر، فهمانده این را، با تلاشش؛که باارزش ترین، کانِ وفا اوست...برای حسّ نابِ زندگانی،دل انگیزان ترین، صوتِ صفا اوست...شاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک چهارپاره)...
پدر؛ مثلِ شکوهِ کوهِ امّید،پناهِ پایدارِ خانواده است؛نمی پاشد سرایی که: ستونش،اَبَرمردی سترگ و، بااراده است...شاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک چهارپاره)...
نخستین قهرمانِ قصّه ی مِهر،دلِ پیوسته پرغوغای باباست؛میانِ قصّه های قهرمانی،«حماسه»، با «پدر» سرشارِ معناست...شاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک چهارپاره)...
می گویند: «آدمی؛ آه است و دم...»می گویم:«در آن گاهی؛که نگارگرِ آفرینش،*آدم* رااز *آه* و*دم*نقش بست،دانستم:پدر،نخستین قهرمان قصّه ی درد است...»زهرا حکیمی بافقی (الف احساس) …*…*…*…*…*…*…*…*…*…*...
پرورش می یابد از قلبِ گلستان، بوی ناب/می کند رفعِ صداع از جان، نمِ پاکِ گلاب/نیست هرگز باعثِ دردِ سری، فرزندِ نیک/سرفِرازی می دمد، از کوششِ دل بندِ نیک/شاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک مثنوی تمثیلی)...
ریشه دارد یک درختِ طیّبه، در قلبِ خاک/شاخه هایش سر به افلاک ست و پُرمیوه ست و پاک/گر درختی باشد از ریشه، خبیثه، بی گمان/هرگز آن را، نیست یارا؛ تا بماند پُرتوان/شاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک مثنوی تمثیلی)...
می توان برداشت کرد از آیه های حق، چنین:/از تباری پاک می مانَد صفا روی زمین/همچنین لازم برای جوششِ یک نسلِ پاک/آبِ عفّت هست و خاکی بس نکو وُ، اصلِ پاک/شاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک مثنوی تمثیلی)...
شب جمعه است و حالم، این چنین است:نهان، در خانه ی جان، غم نشین است؛تمامم خفته در دنیای غمها،مرا بستر، غمی، بغض آفرین است.شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
خداوندا مرا شورِ دعا بخش/به احساسم، سروری، پرجلا بخش/شبیه آرزوهای نهانی/شبی، جانِ مرا، جامِ صفا بخش/شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
پیشت دلم هرگز نیامد تا دهی دستم/گلهایی از جامِ گلستانِ دلت، هردم/باور کن اصلا من، نبستم دل به تو؛ زیرا/اندازه ی یک قرن، دیوار است، بینِ ما/هرگز نمی خواهم که روحی را ببینم در/گل پیکرِ قلبی؛ که قبل از تو، شده، پرپر/شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)برشی از یک مثنوی...
به نامِ نامیِ پروردگاری/که داد احوالمان را هوشیاری/به احساسِ نهان، دلداری آموخت/و دل را داد، نبضِ دل مداری/شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
هماره، بوده «ایرانی» ستوده/هنر، «ایرانیان» را هست و بوده/در آن وقتی؛ که دنیا بی هنر بود/فقط، «ایران» هنرمندی نموده/شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
دلم، نازک تر از: مینای کاشی؛هوایت می کنم وقتی نباشی؛تو می دانی که حالم با تو خوب ست؛بپا حسّ مرا از هم نپاشی!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
رسیدی، تا غروبی حس برانگیز،شبِ یلدای گیسو گسترش یافت! در آغوشم پریشان کرده ای زلف؛چه ناز ابریشمِ مو گسترش یافت!شاعر زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب آوای احساس....
به حریمِ لبِ احساس رسد سینه ی ما؛آن زمانی که نگاهت دلِ ما را ببرد!روشن از مِهرِ وفا می کُند او، شام دل و،این انارِ دلِ ما، تا شبِ یلدا ببرد!زهرا حکیمی بافقی، کتاب آوای احساس....
شبِ یلدای زلفم، شانه کردی؛به چشمانم نگه، مستانه کردی؛زمانی که: دلت، لبریزِ من شد،انارِ دل، برایم، دانه کردی؛به لبهایم نهادی، مُهرِ لب را؛شرابِ بوسه را، پیمانه کردی؛زدی فال از کتابِ حافظ و باز،مرا از نو صدا جانانه کردی؛تمامِ حسّ قلبِ عاشقت را،به گردِ سینه ام، پروانه کردی؛مرا بوسیدی و بوسیدی از نو؛میانِ نبضِ قلبم، خانه کردی!شاعر: زهرا حکیمی بافقی(کتاب نوای احساس)🍇🍉🍎🍒🍓🍊🍅...
شبِ یلدای زلفت، شانه کردم؛به چشمانت نگه، مستانه کردم؛زمانی که: دلم لبریزِ «تو» شد،انارِ دل، برایت دانه کردم؛به لب هایت نهادم، مُهرِ لب را؛شرابِ بوسه را، پیمانه کردم؛زدم فال از کتابِ حافظ و باز،تو را از نو صدا جانانه کردم؛تمامِ حسّ قلبِ عاشقم را،به گردِ سینه ات، پروانه کردم؛تو را بوسیدم و بوسیدم از نو؛میانِ نبضِ قلبت، خانه کردم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب نوای احساس....
شبِ یلدا رسید و باز، بی تو،تمامِ چشمِ احساسم، به در شد؛سفر کردم، برای دیدنِ تو؛ولی حسرت، نصیبم زان سفر شد؛چرا که: رفته بودی، از شبِ عشق؛همه یلدای من، آن شب، هدر شد!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنم احساس)...
عقیقِ یلداییِ لبهایت،از گلِ خورشید می سراید،و آفتاب را،در فورانِ آتش،به شرار و شعله وری می خواند…زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنم احساس)...
«تو» باشی و امواجِ نگاهت؛ ای کاش!«من» باشم و حسّم به پناهت؛ ای کاش!وقتی که به پایان، برسد، یلدامان،«دل» باشد و خورشیدِ پگاهت؛ ای کاش!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🍇🍉🍎🍒🍓🍊🍅...
خُمخانه وُ هم، سبوی جان را عشق ست؛احساسِ تب و، هلوی جان را عشق ست؛شورِ شررِ بوسه دلم می خواهد؛یلدای لب و، لبوی جان را عشق ست!شاعر: زهرا حکیمی بافقی(الف احساس)🍅🍊🍅...
دیوانِ تپش دارد، دنیای صفا؛امواجِ عطش دارد، دریای رها؛وقتی که شکوفا شد، احساسِ نفَس،رویای غزل دارد، یلدای وفا!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🍇🍉🍎🍒🍓🍊🍅...
یلدا و شبِ چلّه ی ایرانیِ ما؛پیدا شدنِ شورِ زمستانیِ ما؛در محفلِ مِهرِ خانواده، برپاست،احساس و غزل، با حافظ خوانیِ ما!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)* شورِ زمستانی: انقلاب زمستانی🍇🍉🍎🍒🍓🍊🍅...
از راه رسیدَست، شبِ مِهر و وفا؛دنیا شده از: رویشِ آن، غرقِ صفا؛بیواسطه روشن از: شکوهِ رویاست،احساسِ نهانِ شامِ یلداییِ ما!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🍇🍉🍎🍒🍓🍊🍅...
راهِ دلِ خود بگیر و رَه نامه بخوان؛از صورتِ ماهِ خویش، مَه نامه بخوان؛یلدا شده احساس بگیر از: تبِ جان؛با بیژن و با منیژه شَهنامه بخوان!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🍇🍉🍎🍒🍓🍊🍅...
گلم! نقشِ دلِ پیراهنم باش!مثالِ گل حریری بر تنم باش!ببر من را به قلبِ باغِ احساس؛به فکرِ دم به دم، بوسیدنم باش!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
دلم تنگه مثال کوچه ی شب؛که در آن نیست، یک دم لغزشِ لب؛تبِ تنهایی و، حسٌ غریبی،شده، شورشگر حالِ من اغلب!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
دلم راز مگوی تازه دارد؛به تو، احساسِ بی اندازه دارد؛به هم ریزد، اگر رویای قلبت،نخور غم؛ شهر دل صد سازه دارد!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
در آغوشت بیارامم چه زیباست!برایم ناکجایش قدّ رویاست!در آن شورش ترین احساسِ نابی،برای باورِ قلبم مهیاست!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
تپشهای جنون را می شمارم؛عطشناکیِ دل را می نگارم؛برای بودنت در لحظه ی حس،دلم را دست قلبت می سپارم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...