پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
سالها رفته ای اما،چشم من درپی توستنی نی چشم من اِنگار، پِی گهواره توستمن شکارِ ،چَشم آهوی تو بودم معشوق قلب بی طاقتم هرروز، دَرپی خانه ی توست من زِ دَرد غَم هِجران تو آلوده و مست قلب آتش زَده ی من، پِی میخانه ی توستمُردم و زنده شدم ،باز از این عشق نَهانعاشقت باز هنوزم ، مَرد دیوانه ی توست من و دِلواپَسیت، رَج زده ایم فَرش فِراقریسه ازدِل زده ایم ،رَنگ غَمَش شانه ی توستسَخت و جانکاه گُذشت، لحظه های اَلَکیگریه ی چَشم ...
من مُسکنام تمومه، قصه بازم ناتمومهچند تا عکس پاره پاره، هنوز اینجا پیش رومه من یه تبعیدی خسته، که پرو بالم شکستههمه ی دار وندارم، شده این قلب شکسته چرا آروم نمیگیرم ،مثل هر آدم عادیمن یه بی منطق رَدی، شدم کارام غیرعادیتو چرا تموم نمیشی، تو چرا تکرار میشیتو چرا هرروز با من، صبح به صبح بیدار میشی میخوام که فریاد بزنم، اسم تو رو داد بزنمتوی پَس کوچه ی شب، باز زیر آوازبزنمپُراز خیال تو بشم، پر از هوای تو بشمبا ش...
من ملودی چشمانت را بلد شدم 🎼ضرب تند قلبم از مسیری که عطر تو عبور کرده بی اختیار گذر میکند...من و دلتنگی عادت کرده ایم، به عوام فریبی گمراه کننده انتظار؛ دریای پُرتلاطم های کاریزما آخرین اَشک های دلواپسی ... همانند شن زارهای ترک خورده ابریِ غروب ریسه وار جاری است....از ما جز جویبار بلورین اشک سازه ای نیست که که تندیس کنیم ...کاش پرده ای برای تکراره خاطره هابود ، بی گمان سکانس های جذابی برای باز بینی مجدد داشتیمآسم های رِغَت بار...
سادگی بَسه ،که عاشق تو بودممنی که، دِلواپسم ،گاهی حَسودمعَطر تو، اَلکل شده بویی ندارهرفتنت خاکسترِ ،این ته سیگاره بدون با رفتنت، حِسِت رو کُشتمخاطرات خوبتم ،با تو سوزوندمنه دیگه ،چشمای تو، واسم قشنگ نیستنه دیگه، قلبم واسه، اون روزا تنگ نیستمن دیگه آدمک ،حَوا نمی شمعاشق زمینی ،اینجا نمی شمنمیخوام دِلواپس فردا، بمونمدیگه عاشق نشم، تنها بمونمبرو تنهام بزارو زندگی کنبه هرکی خواستی، وابستگی کنتمامتم بده به اون کسی که...
من به دِل ،گاه به دلِخواه خودم مشغولمگاه غرقم زِخیال،گاه به آلام خودم مَسرورمنه به کس طعنه بی مهری و نه زَخم زَنمگر گزندی نزنند، دَرپس افکار خودم بُهلولمعاشقِ،موج سحر گاهیُ، دریا، و نم بارانمگاه گاهی، به غزل خوانی خود پرشورمبا هوای نم بارانی آبان ،درد دوری مَستمهمچو یوسف به ذلخواهی عشق محزونم...
پاییز برای تو متولد شد 🍁🍁برگها به تجلی آمدنت به جشن نشستند🍁لاجوردی زمین و جویبار جاری، به شریان های قلبت دل میداد🍁نمیدانم چه ساعتی اما یقین دارم🍁که مهر ماه بود و من زادروزت را از هزاران روزنامه منتشر شده خواندم🍁عشق عجب یادگاری خوش خطی است، با مُنَبَت نگاره های زیبا که باچشمان قلم زن هنرمندی همانند تو چکش خورده🍁گمان میکنم همانند ما،دَرگُذشتگانی بوده که عشق را نقاشی کردند 🍁 که بی گمان نه بی هم، با هم زیسته اند و صد ها تولد ...
واسم لالایی عشقه، تو که باشی کنار من سرم رو شونه هات باشه،نشی باز بی خیال منچه حسی مثل آغوشی، منو هر روز میپوشیهوام بوی تو رو داره،نمیخوام لحظه ی دور شیچه با تو حال من خوبه،نفس هام کوک و میزونهیه دیوونه شدم هرشب،واست سلفژ میخونهچقدر تن پوشت تو داغه،مثه شرجی مردادهیه نقاشی مفهومیپر از موج های بی تابه........
از دیروزی که گذشت و فردایی که می آیدمرا یک دوست داشتن کافی است ...مرا یک آغوش مرایک بوسه مرا یک گریه مرایک لبخند مرا یک رویا مرا یک نامهنامه ای با مضمون عشق گل سرخی میان دفترتمبری از سلحشوری یک عاشقشادی !مرا یک دلخوشیمرا یک عاشقانهمرا یک توشه مرا یک ترانهمرا یک جادهپیچ وتابی بی پایانمسیری بی توقفویک وجب خاک برای آرمیدن......
آه بی حاصل من، گندم زار را به آتش مَکش روزهای رفته به تسخیر تو نیست بیهوده از بهار، صبح رستاخیز راطلب نکن... آسمان هربار که می بارد ،کیمیا بخش زمین وخورشید هر با که طلوع می کند انعکاس روشنی نیست...ماموریت روز از اِبتدای خلقت، فریب دادن غروب به لاجوردی آغاز دلتنگی است.....دِل آفت زده ام ،خبر از موریانه های به ریشه زده ندارد و گرگ های درونم، به خودخوری مشغولند....اَفکار معشوق را در کُمُدی که جای سوزن انداختن ندارد ،چگونه آویزان کنم که...
دلتنگی هایم سریز شده از برکه چشمانمبه تعداد برگهای پاییز سکوت کردم و به بلندی یلدا فال حافظ گرفتممیدانی بعد از سَفَرت، فقط یک تکه از میم مرد و یک رَد خون به جا مانده ته ماندگی آرزوی آغوش ،و دلگرمی تکرار بویت سرگردان در میان خیالاتم پرسه میزندواژه واژه تصویرت از اعماق دریا کناره میگیرد و درغروب با من قدم میزندآرامیده تر ازشانه های باران بر روی لبانم چکیدی وآسوده تر از برف آب شدیباور کن شومینه فراقت هنوز هم گرم است وهیزم دلتنگی...
ترنم بهار، کوچه باغ را دلبرانه می خواندآرامش خیال، از ناودانی خانه چکه می کند زیبایی شکوفه، عطر سیب می دهدخاطرات رویایی، ساده از تونل خیال گذرمی کنددریاچه به کوچ پرندگان صبح بخیر میگویدبید مجنون، موهای پریشان در باد را شانه می زندآسمان پاره پاره شده از لطافت خورشیدجای سوزن انداختن برای دلخوری نیستردپای باران لباس چمن پوشیده گل را به ضیافت شبنم مهمان می کندموج میرقصد و دریا شال به گردن داردآستر لاجوردی خورشید سر ...
بیا تا همراه باران، تفسیر کنیم ، عشق چند شنبه اتفاق افتاد.تراژدی آسمان ابری، سناریوی نوشته شده دیوارها چکه های باران، سمفونی آغوش داشت.چتر دونفره زیر باران ، چشمان مشتاقم مرا گمراه میکرد.لبخندهایت همانند معجونی برای دلوابستگی بود .تانگوهای شبانه وملودی شکسته پرکاشن، بی اختیار ما را به رقص می آورد.سکانس آخر تئاتر رمئو و ژولیت در آخرین روز سال، بهترین سورپرایز عاشقانه را نمایش میداد.رژ قرمز آتشینت، شراره های بوس...
تارُ پودم همه عشقست، چشم من راوی عشقستدل به دریا زده ی من، مقصدش ساحل عشقستبوی تن پوش بهارست، مُشک سارم همه عشقستپرسه در عالم مستی، گُل گسارم همه عشقستساده اندیشمُ وآرام،چون که دَردم تب عشقستدل دیوانه چه خواهد ،در سَرَش آتش عشقستمثل باران و شب و شعر، دِلَکم مَحفل عشقستآسمان آبیُ زیباست ، سایه اش سایه عشقست گر جوانی به سرآمد،پیری اش حاصل عشقستلحظه هایِ کَمُ و بیشم، همه از طالع عشقستهرچه ویرانُ خرابست،حکم ویرانی عشقست...
زیبای من سناریوی فراق زیبا نبود.....سپید و شکسته به رُخسارم نشستدلخوشی ها را ،طوفان غمت به صخره ها کوبید وپارو شکسته به گل نشست میدانی زیبا....بعد از تو رهگذر ها به شانه ام نمی زدند کلبه انتظار عطر کهنه دلتنگی گرفته خودکارم کاغذها را بی اختیار خط خطی میکنند و گاهی جوهر پس میدهدراستی زیبا.... قرصهای دکتر را در چمدانت جا گذاشتم آب را در میان چشمانت قهوه های سرکشیده را، فال نمی افتدزیبای من... ساعت زمان تمایلی به ...
من کتابی جز خواندن تو ندارم که بخوانم تمام صفحاتش را میخوانم و اَزبَرم و شبها به آغوشش میگیرمکتاب را چگونه نوشته ی اِی دیوانه، گاهی میخندم، گاهی اشک می ریزممن از اوج و سقوط خواستن ها و نخواستن ها، تصور مبهمی دارم می دانینه ،نمیشود گاهی خوب ویا بد به ذهن خطور کنی، این عادلانه نیست،وقتی قوانین را فقط تو میدانیدلتنگی نوشته هارا صدبار خواندم ویادم آمد از وقت قرص هایم ساعتهاست که گذشتهنوشته های مبهم کتاب را بارها وبارها میخوانم ...
ای دلا عاشقیت کشت مرا در همه حالسر نکن عُمر به پای دَرختی که دهد میوه کالشرم بادا که دیوانه و مجنون شدی از سرشوقبی خود از خود شدی از چه کنی این همه ذوقهرکس که تو چشم گشود، نِی که کس استگل نیست که وصفش کنی ،خار وخَس استدودمان باز به باد دادیُ گفتی که رَواستزهربوده به پیمانه تو، این چه خَطاستدل به دریا زدنت پوچُ وبسی خالی بودسَهم تو نم نم بارانُ و همین قالی بودمجنون نشو دیگر که لیلی تو را دردوغم استاین داغ به پیشانی تومهر ه...
آسوده باش زیبا گلدانهایت را همانند عشقت تیمار می کنم زیباترین لبخندها را، به آنها خواهم زدنمی دانم ،کدامین را بیشتر دوست داشتی ولی نسترن هایت ... شکوفه زده دلت شاد باشد مهربانمموزیک کلاسیک سفارش شده ات را هرروز می شنوند ...ولی باور داری؛ که جز پیچک، کسی زیبا نمی رقصدخوابهای رازقی، چرا گاهی اوقات طولانیست نمی فهمم مبادا دیازپام فراموشی به خاکش دادی هنوز شمعدانی قیافه می گیرد و اُتکلانش را صبح به صبح تمدید می کند حسن یو...
بوی نم باران باشد وکُلبه کاهی و پنجره چوبی باز قدیمی برای یک دل سیر دیدن بوی شالیزار ها و تماشای دختر گندمگون همسایه با دامن چین چین پر از شکوفه یاس و شالی به رنگ کهربا و سینه ریز عقیقاو هنوز هم زیبا راه میرود و اسب ابلغش را دلبرانه نوازش می کندنانی از بوی گندم های معطر می پزد که عطرش هر رهگذری را سر به هوا میکند مهربانی را از رنگ آبی آسمان و سادگی را از لطافت نسیم به ارث بردهگاه گاه عصرانه به من لبخند میزند و همراه گله به چَرا می رو...
پاییز همیشه زیبا بود قبل از ریزش برگ ها بر روی نگاره اسمت و جستجوی دیوانه وار من برای یافتن خانه ابدی توتجسم آخرین لبخند و تصویر کوتاه ترین خاطره از آخرین دیدارت، صفحه گرامافون اشک بارم را به ناله در آوردفیلم های اکران شده کودکی ،در صفحه بزرگ پرده سینمایی ذهنم که مدتها منتظر گرفتن سیمرغ ازگذر زمان بود را تنها به تماشا نشستم گاهی کودکیم مرا به پس کوچه هایت میکشاند و تو همانی میشوی که پدر میگفت برایت میخرم و هیچ وقت نمی خرید و حسرت میشد...
امسال برف نیامد باران کوتاهی کرد، اما سیل آمد مهربانی ها کمترشدطعنه ها بیشتر شد شادی کمتر سرک کشید غم های عصیانگر مدار منظومه زندگی را محصور کردجادها خلوت تر از دیروز رفتن ها بیشتر از هر روز نه برای ملاقات ها، بلکه برای آخرین وداع بودامسال خیلی ها را دیگر با عکس ملاقات کردیم، بوسیدن چهره انقضا پیدا کردامسالمان را به کدامین بها باختیم عمر رفته را در کدامین صرافی حقمان را با سفیدی موهای بیشتر و چروک پیشانی پس گرفتیمامس...
بین من وتو لحن وکلام است ای دوستحِسم به تو تُک زبان است ای دوست در بطن وجودت چه دیدم ای دوستقلبی است،به زیبایی دریا ای دوستگاه سنگ صبوریُ پناهم ای دوستسرما نشناسم گرمیِ جانی ای دوستروشنگه فانوس دلم باش ای دوستتاریک نشود راه، تا تو باشی ای دوستجانت به سلامت دعایم ای دوستجز شادی تو هیچ نخواهم ای دوست...
دنیایی غم آلوده تر از باران اشک های عاشق نمیشناسمودلیلی زیباتر از عشق ،نمیشناسم که منطق نمای بی منطق باشدآخرین روز و آخرین ساعت و آخرین دقایق هم خواهد آمدکه موهای شرجی خورده دخترک مو سپیدی را به نظاره بنشینم که به دور آتش میچرخد و آواز میخواند نوش داروها را پس از مرگ سهراب چه سود ،وقتی آرزوهایت همچون ساعت شنی آهسته از میان انگشتانت فرو میریزد و بادبه یغما میبردشگاه لگد مال میکنیم احساسات را و بی خود یادگاری می نویسیم بر درخت قلبهای ...
مبهوتم از سادگی سالها انتظار وپوچی بارها جنون عاشقانه ی خواب آلوداز ذره ذره درونی که پوچ شد از باور دیواری که عاشقانه های، سر بریده داشتساعت ها را شکستم ،که زمانی نباشد که جستجو کنم خاطراتی که تودر آن کوچه ها پرسه میزدیچه سخت غرق شدم در دریایی که سرابش آنقدر خشک بود که باران هم میل باریدن نداشتاشک تار میکرد گاهی چشمانم را ومن نا خودآگاه به عابرانی میخوردم که مرا احمق میدانستندرویاهایی که بیخود جنس زیبا داشتند ومثل دل سیاه آدمک ها ت...
چه خوشبو میشود کوچه از عطرحضورتقدمهایت تکنوازی میکند در قلبی که سَر رفته از احساس عاشقانه هاگُم میشوم در پرسه های سَردَرگُم و درد به اُستخوان میرسد از وابستگی دیدارتچه بی بهانه جا میگذارم دلواپسی هارادر کهنه تَن پوشی که سراسر خاطرات دور ونزدیک توستآرامتر برو که برگهای پاییز را زیر پاهای پُر غُرورت ببینم که همانند دلم از دوریت تجزیه می شودطنابهای پیچیده در خیالت را دوست دارم وقتی از جنس دلتنگی توست وهمانند اَشک مرا به اِسارت میکشدهمچون...
تمدن کهنه و فرسوده باورهای یخ زده ،تا کی باید همچون کوهی از یخ بر روی اقیانوس باورهایمان شناور بماندگاهی باید همچون بهار پوست انداخت و همچون گل جوانه زد گاهی بی هیچ بهانه باید خندید باید دوست داشت وباید آغوش گشود برای سَرریز شدن لیوان محبتعادت هایمان همانند چمدانی کهنه ای می ماند که هرسال با خود همراه سال جدید میکنیم وغافلیم از خانه تکانی دلی که غبار گرفته وچرک آلودستگاهی یادمان میرود که برای خودمان یک شاخه گل بخریم و به مهمانی دل...
باز شیشه عطرت، شکست و هوای دلم پر شد از بوی توچترپینه بسته ام سَر باز کرد و من خیس شدم از باران اشک های دلتنگیباز شانه هایم سنگینی میکند از گرد و خاک خاطره های سرگردان قفل لبهایم به دنبال کلید گمشده در لُکنت های دیدار میگردد که دوستت دارمها را به توازی انعکاس چشمانت فریاد بزندسپیدی شقیقه هایم وموهای سپید تو و من، از هم پیشی میگیرد و حراج های پاییزی ویترین زمان شدهبگو کجاست، انتهای این سکوتهای به بند کشیده و از کنار هم گذشتن هابگو...
ازکنارم که گذشتی من ندانم،که چه شددل آرام و خَموشم سراسر گله شدنه دِگرعقل زِمن بودو نه آن حال خرابدل ودین ،رَفت زِمن،دَر مَنِ مَن وِلوله شدآسمان چشم گشودُ، دِگر باره گریستمن ندانم که چه حاصل از این فاصله شدمن چو فرهاد شدم راهی کوی لیلیتوشه ام بارغمش بودکه بَس خاطره شدبر دل خسته من گرد وغبار تو نشستچهره ام سرخ شدُ راز دلم بر همه شدبا لبانی که میسوخت ز فراقت هر دمنام تو بر لب من در همه جا زمزمه شدآتش عشق توسوزاند خرمن عاشق...
جایی دِنج پیدا کن برا با هم بودن،سکوت مردابی یا ایستگاه متروکه قطار فرقی نمیکندفقط کنارم بنشین وسرم رادر آغوش بگیر مانع بغض های بی بهانه ام نشو ،بُگذار باران چشمانم تاخیس شدن تَن پوشت محرم شودآوازی که دوست دارم با ملودی دریا برایم زمزمه کن و بگذار موهای سپیدت پیشانیم را نوازش کندمیخواهم شن های ساحل به تسخیر من باشد و بارها بنویسم دوستت دارم؛ ای وارث دلنوشته ها به لطافت عشق شانه هایت جزیره آرزوهای من است وقتی بیقرار توامبا تو،منِ د...
عشق پَژواک نگاه است به آیینه دلعشق سرخی سیب است به شکُوفانه دلعشق نرمی صُبح است به آرامش دلعشق آبی دریاست به شُکرانه دلعشق ساز نگاه است به صد شعر وغزلعشق حارس قلب است به گُلخانه دلعشق باران بهارست که جان تازه کُندعشق آتش گرم است به سوزانه دلعشق خواب بگیرد زِ چشمان خُمارعشق خانه خراب است به کاشانه دلعشق حُرمت نشناسد به هر عقل سلیمعشق منطق بِرُباید به فکرانه دلعشق جام شرابست که صد کهنه شدهعشق مستی ناب است به غریبانه دلعش...
مرا بنویس که خط خطی شدم از نوشته های تزویر،از ته مانده های پوچی های آرزو، از ریسمان پوسیده ای که رنگ به رنگش دردی به پهنای عشق دارد. از تار پودم اندک سه تاری مانده که از نواختن های بی هنرمندانه کودک درونم، ساز نا کوکش گوش خراش ترین ملودی عمر را مینوازد. بی صدا شکستم و بی هوا پرکشیدم در خرابه هایی که هیچ سقفی جز آسمان نداشت؛گاهی بند بند درونم را در تکه کاغذی دیدم که هزاران تا خورده و در هر گوشه اش صدها نقطه سرخط را نشان کرده.آرام بیا،آرامتر از هر...
باز هوای ابری تو تیره کرده آسمان خیالم را.چه لذتی داشت آبتنی در چشمان غزل گوی تو.شاید تو دلیل سردرد های ناهنگام من بودی،شاید هم من ساده دلی بودم که بی قایق دل به دریا زدم.گاهی دوست داشتن ها بهایی به قیمت جان دارد و گاه تبعید زجر آور دارد.فصل ها چه بی رحمانه تاختند و به یغما بردند تار و پود عاشقی را.چه زود دیر شد و سرنوشت انتقامش را گرفت.دلخورم از تو از من و هرچه حسار من وتوست که خشت به خشتش از بی اعتمادی بنا شد .با اینکه قطار آغوش سالهاست که مسا...
بهاری سبزتر از تو نیست،ای تلنگر باران و شکوفه؛آنسوی مرزهای بودن و نبودنها درکشاکش های لاینتهای اُفق تو دلیل تلاطم های ناآرامم بوده ای .میدانی چه وقت هوای بارانی میگیرد چشمان تَرم آنجا که تو لبخند میزنی وآغوش من بوی شرجی تو میگیرد وبعد تهی میشوم از داشتن ها.ای سنبل بوسه ها از خرابه گذشته های عشق، ای زاده سرزمین آریایی من، راه های خوشبختی ام را خلاصه کن،که بیقرار دوستت دارم های توام. ای زیباترین بهانه عاشقانه هایم دوستت دارم....
ای زمان آرامتر...من هنوز کودکی نکرده ام ُ،هنوز از درخت خاطره میوه ای نچیده ام.ذهن من هنوز دنبال گاری پیرمردخمیده نفت فروش در کوچه پس کوچه های کودکیم میدود؛گاهی خطراتم رنگ جوجه زرد با تعویض نان خشک و پلاستیک میگیرد وگاهی گرم میشود از بخاری برقی یا نفتی شبانه. ای زمان آرامتر... من هنوز در اتاق کودکیم با خواهر وبرادرانم زندگی نکرده ام و هنوز از دَعواهای شبانه بر سر پتوی زیباتر سیراب نگشته ام،من هنوز موزیک دلخواهم را ازضبط استریو چوبی قدیمی و گراما...
دلم یک بغل آغوش به پهنای آسمان میخواهدشانه ای میخواهد به وسعت آرامش ویک عصر پاییزینفس هایی را میخواهد که در هر دم وبازدم بر گونه ام جا خوش کندچشمانی را میخواهد که پرسه در آن سکوت بی اختیارستباران بی چتر میخواهم وقدم زدنهایی به کرانه شن های ساحلتابی میخواهم تا عرش آسمانی شدن ، که با تکان های عاشقانه آنقدر بالا برودتا دل یهو بریزد و بالا بیایدراهی شدن های بی مقدمه بدون مقصد که هنوز باور در راه بودنش دور از تصور باشددلم شب بیداری های و...
کاش آرام بگیرد دل دیوانهکاش آتش نکشد طاق ودر این خانهکاش کمتر طلب یار دل آزار کندکاش منت نکشد گلشن خود خارکندکاش اَشکش سرازیر نگردد زِغمتکاش قلبش به درآورده نگوید سخنتکاش آسان بگیرد که زمان در گُذرستکاش بیهوده نخواهدهرچه را بی ثمرستکاش این قلب بسوزدکه شود خاکسترکاش ته مانده یادش بگذرد از این سَرکاش عاشق نمی شد که کشددردو جفاکاش یادش برود دل نسپارد به نگاه...
پستوی خانه آوار دلتنگی های من است وقتی باران میباردشیشه ای که بخار گرفته بود ونگاهی که به موازات خطوط رفتن ها،چمدان می بستکمرنگ شدنهای چهره کودکی و خاطراتش مرا نابینا میکرد ودرد ،مصداق شیشه و سنگ میشدپرستوها کوچ کردند، ولی چرا کلاغ ها دست بردار رفتن آنها نیستندزیر سیگاری پدر،دیگر از سیگارهای نصف و نیمه پر نبود ودکور بالکن شده بودباد میوزید و شب پره های عاشق یکی یکی با شمع خودکشی میکردندباران دیگر مجالی برای ناودانی نمیگذاشت تا سکوت اخ...
گاهی چشم ها راست نمی گویدنِگاه هایی که طعم گَس داردو هوس هایی که طعم لبخندو غلط کردن های بی جای عاشقی.دریای خوش باوری ها هیچ وقت ساحل ندارد و همچون سَراب صحرا تو را سمت جنون میبرد.بیهوده بود بی خوابیها وبه آتش کشیدن سیگارها برای ترک عادت تو ،آن چنان شتابان دور شدی و رفتی که من هنوز به دوردَستهایت مبهوتم.سهم تو ازمن چه بود که بالبخند ژکوند بیایی و آتش بزنی خرمن دلی را که تکه پاره اش هم مرا به زندگی دلگرم نمی کند.قانونهای نانوشته در هیچ ک...
صندلی جیر جیر کنان ایوان وتماشای پاییز وچای یَخ کرده در بادو رُمان کاهی اَبله داستایوفسکی مرا به فکر فرو برد که من تو را در کدامین حراجی باختم،که در صندوقچه هیچ خاطراتی پیدا نمی کنمشمعی به نشانه دوست داشتن ها نمانده و کلبه مَتروکه عشق دیگر اجاره نمی رودپیرمرد هیزم شکن سالهاست که رفته و صدای تبرش در جنگل به سکوت نشسته و به گوش نمی رسدباد به یکباره در اِیوان میوزد و ورقها با نم باران خیس میشودو شکل نامه های پر اشک عاشق میگیردباد آخرین ورقها...
کاش شاملو از معجزه آغوشها و لبخندها و فریاد دردهای مشترک بیشتر مینوشت .کاش فروغ از دردهای به سکوت واداشته انسانها وهجرت بی انتهایش در بهار روشن بیشتر ترانه میخواند ،کاش نیما، کاش نیما از چشم به راهی ها وکاه شمردن دنیا به وسعت زرورق نوشته های روی سیگارش بیشتر خاکستر میکرد،کاش فریدون از برگهای سفید دفتر، و سیاه خطهای بی ادعایش بیشتر سخن میگفت وبیشتر دو بیتی های کوتاه وبلند مهتاب قدم زدنهای را در یک جرعه سر میکشید.کاش سیمین از دلگرفته ها میگفت و هوا...
مدتهاست که آغوش را در آرامش ندیده ام و گویا سالها در ممنوعه های درونم در بندم، صدای شکستن استخوانهایم گوش زمان را می آزارد.باران بی چتر میخواهم و پاییز همان پاییزی که زادروز توسط و همان تولدی که من هرسال به یمن آمدنت در تاریکی شمع روشن میکنم ودعا میکنم.میدانی کسی را دوست داشته باشی و در سکوت نامش را فریاد بزنی یعنی چه ؟کاش میدانستی ،کاش کاووس شب بیداری ها و خیالات متوهم و سناریوی میگرن های نا مفهوم را همچون فیلم به تماشا مینشستی.میدانم میدانم تو ...