بس که در فکر خود افتادم سر از زانو گذشت..
دلا کی بِه شود کارت اگر اکنون نخواهد شد...
از پا در آمدیم و نیامد به دست یار ...
هجر خویشم مَنِما هجر تو بس سنگ دل است...
غزل غزل همه ی دفترم غرامتِ تو۰۰۰
بیخود شده ام لیکن بی خودتر از این خواهم...
ز عشقت سوختم ای جان کجایی ..؟
زین گونه مرا خوار که دارد که تو دارى؟
حیف باشد بر چنان تن ، پیرهن...
به خود نساخته ام آن قدَر که با تو بجوشم
مجروح وفا بی اثر زخم شهید است ...
زندگانى کارِ مردن بر من آسان کرده است
لطیف و دور گریزی، مگر خیال منی..!
بیار بوسه، که اِمروز نیست روز مدارا...
محبوب تر از جانی️ صد جان به فدای تو ... نعمت الله ولی
وآن که ما را غمش از جای ببُرده ست، کجاست؟
عشق یعنی زخمه ایی از تیشه و سازی ز سنگ..
گفتمش با غمِ هجران چه کنم؟ گفتْ بسوز!
ما چو کوهیم و صدا در ما زتوست ..
یادِ من کُن! یادِ من زهرِ هلاهل نیست...
دیدار تو هر شب شده با حسرت و ای کاش ...
بلاگردان چشمت کن مرا گاهی نگاهی
کاروان نیست که دل ، هر که به جایت آید..
من غیرِ تو را گُزین ندارم؛ چه کُنم..؟