تا زنده ایم قسمت ما غیر داغ نیست
داغ داغ سرکشید تنهایی اش را زنی در کافه
بی گناه قلبم چشم نداشت اما چه داغ ها که ندید
ظلم است مرهم لطف از ما دریغ کردن چون داغ سوزناکیم چون زخم دَردمندیم
درخت آزاد هم یک روز هیزم می شود. طوری بسوز داغ بگذاری روی آتش.
من یی چای داغ زیستن نتوانم
داغ اکبر رمق از زانوی من برد ولی بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است