شعرکوتاه رزیتانجفی
شعرکوتاه ، چامک ، هایکو ، دلنوشته، شعرنو
کوچه لبالب از عطر یاس
نمی دانم ممنون کدام همسایه ام
نگهت داشته ام
آنجا که « رز » ها
رازها دارند
من شعرم را گاهی
دم می کنم
و با فنجان سفید سفالی
انگشت در انگشت
به بالکن می روم
و
هورت می کشم
تفاله های ترس را
ماه
قرص بی قراری آسمان
« شبی یکعدد »
هیس!
تقسیم کرده جهان
عشق را
میان من و تو
آخرین ثمر
خرمالوی برفی
بیهوده دل به دریا زدی قایق
غریق ، نجات نمی یابد
سرمه می کشد خانه
چشمان درشت شوق را
و می آویزد
گوشواره های شکوفه برفی اش را
عطر تنت
که در می زند
زنم
قائده ام درد
پیکرم منحنی عصیان
دامنم بوی داغ خاگینه
و چشمانم پررشک
به نیم خند رهایی
من اینجایم
بلندشو
خاموش کن چراغ های قرمز را
به دنیای من بیا
به هوای نرم اعتدال
تنها بیا
بگذار بمانند پشت در
پندارهای پوک
ای کوه
تو را فتح می کنند!
چه وهم شیرینی
تمام دشت مال توست
تک درخت!
شکوفه بزن
آلوها را قرمز کن
پرواز داد
بغض رود را
حباب
آزرده شد زمستان
وقتی درز پنجره ها را
گرفت پدر
گل ریزان
می روند بر برف
گربه ها
بناز دریا!
ماهی عاشق
پلکی ندارد
برای بستن
بچه هایش را
به دریای اعتماد رها کرد
ماهی
تور بر سر ماهی
کل کشان به ساحل اقبال می برد
صیاد