بچه هایش را به دریای اعتماد رها کرد ماهی
من رها گشته در خود ادغام گشته درتو از من تا تو راه گریز نمانده است.
مهربانی گرچه آیین قشنگیست اما مهربان باشی رهایت می کنند...
نمی دانم چه بر سر قلبم آمده که مرا رها می کند تا به تو برسد...
دست هایت سرنوشت من است رهایشان نمی کنم
قصه ای تلخ تر از قصه من هست آیا؟ نیمه راه رها کرده مرا همسفرم...!