یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
گره از دلم باز میکندنگاهت.......
چون وا نمیکنی گرهی / خود گره مشوابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست...
کار تو در چشم ما ابرو گره انداختن کار ما با اینهمه دل را به چشمت باختن...
هنوز همبندم کفشم را …پروانه ای گره می زنمدر مسیرِ خانه ات...
گلی با هزار گره بر دار کشیده است مرادوست داشتنتنمی افتد از سر...
شده دلتنگ شوی غم به جهانت برسد؟گره ات کور شود غم به روانت برسد؟...
گره افتاده به کارم کجایی ؟تو و اون چشمات مشکل گشایین...
اونقدر که تو کارای من گره هست تو فرش شفقی تبریز نیست!!...