دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
احوال دل، آن زلف دو تا داند و منراز دل غنچه را، صبا داند و منبی من تو چگونهای، ندانم؟ امامن بی تو در آتشم، خدا داند و من...
این ابرهای سرخ , این کوچه های سرد این جاده ء سپید , این باد دوره گرد این ها بهانه اند , تا با تو سر کنم تا جز تو از جهان , صرف نظر کنم...
من همه دردِ خودم را به تو گفتم جانا ؛اینکه درمان بکنی یا نکنی؟مختاری.............
گویند حریفان که برو یار دگر گیرمشکل همه این است که چون او دگری نیست...
ده سرباز توی دستانت،پشت سنگری که تنم بود از چه می ترسیدند !؟که همدیگر را اینطور سفت گرفته بودند...
بعضی از آدمها پر از مفهوم هستندپر از حس های خوبندپر از حرف های نگفته اندچه هستند... هستندو چه نیستند... هستندیادشان. خاطرشان. حس های خوبشانآدمها... بعضی هایشان... سکوتشان هم پر از حرف هستپر از مرهم به هر زخم است!......
گاهی وقتا اونایی که قایم میشن بیشتر از همه دلشون میخواد یکی پیداشون کنه...
صد سال ره مسجد و میخانه بگیریعمرت به هدر رفته اگر دست نگیریبشنو از پیر خرابات تو این پندهر دست که دادی به همان دست بگیری...
انسان های بزرگ راجع به ایده ها صحبت می کنند، انسان های متوسط راجع به اتفاقات، و انسان های کوچک در مورد افراد...
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیستآنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیستهر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بوددر کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست...
بوی جان هر نفسی از لب من می آیدتا شکایت نکند جان که ز جانان دورمشب گه خواب از این خرقه برون می آیمصبح بیدار شوم باز در او محشورم...
آه، ای شباهت دور!ای چشم های مغرور !این روزها که جرأت دیوانگی کم است بگذار باز هم به تو برگردم !بگذار دست کم گاهی تو را به خواب ببینمبگذار در خیال تو باشمبگذار ... روزهاخیلی برای دلم تنگ است !...
ای دل چه اندیشیده ای در عذر آن تقصیرهازان سوی او چندین وفا زین سوی تو چندین جفاچندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبانکز گنبدهفت آسمان در گوش تو آید صدا...
پر کن پیاله راکاین آب آتشیندیریست ره به حال خرابم نمی برد!این جامها که در پی هم میشود تهیدریای آتش است که ریزم به کام خویش...
من دلم پیش کسی نیستخیالت راحتمنم ویک دل دیوانه ی خاطرخواهت...
دستهایت راچون خاطره ای سوزاندر دستان عاشق من بگذار............
مگو شرط دوام دوستی دوری ست،باور کنهمین یک اشتباه از آشنا،بیگانه می سازد......
جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست ...
دلم بهانه ی تو را داردتو می دانی بهانه چیست؟!بهانه همان است کهشب هاخواب از چشم من می دزدد......
هد نکند گنه، که قهاری تو ما غرق گناهیم، که غفاری تو او قهارت خواند و ما غفارت آیا به کدام نام، خوش داری تو؟...
بغیرِ عشقآوازِ دهل بود ،هر آوازی که در عالَم شنیدم ......
در فال غریبانه ى خود گشتم و دیدمجز خط سیاهى ته فنجان خبرى نیست......
در درون هر انسانی یک هنرمند نهفته وجود دارد...
مٖرا چو آرزوی روی آن نگار آید چو بلبلم هوس نالههای زار آید...
تا چه خیال بستهای ای بت بدگمان منتا چو خیال گشتهام ای قمر چو جان مناز پس مرگ من اگر دیده شود خیال توزود روان روان شود در پی تو روان من....
هرشب که میخواهم بخوابممیگویم صبح که آمدیبا شاخهای گل سرخوانمود میکنمهیچ دل تنگ نبودهام..صبح که بیدار میشوممیگویمشب، با چمدانی بزرگ میآیدو دیگر نمیرود....
به تو فکر می کنم مثل آسمان به ستاره وُ ستاره به شببه تو فکر می کنم مثل نقطه به خط مثل حروف الفباء به عین مثل حروف الفباء به شینمثل حروف الفباء به قاف...
ای عشقِ توعین عالم حیرانیسرمایهٔ سودای تو سرگردانیحال منِ دلسوخته تا کی پرسیچون میدانمکه بِه ز من میدانی . . ....
به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم میگذرد......
عاشقان از لب خوبان می مستانه زدندبنظر زلف دلاویز بتان شانه زدندهرکه مجنون توشد ازهمه قیدی وارستعاقلان راه نبردند به افسانه زدند......
ای تن گرفته پای دل وی دل گرفته دامنت دامن ز دل اندر مکش تا تن رسد بر بام دل ......
من دلم پیش کسی نیست خیالت راحتمنم و یک دل دیوانه ی خاطرخواهت . . ....
تو گفتی:« من به غیر از دیگرانم چُنینم در وفاداری، چنانم »تو غیر از دیگران بودی که امروزنه میدانی، نه میپرسی نشانم!...
ترسم که اشک در غم ما پرده در شودوین راز سر به مُهر به عالم سمر شود...
ترسم به نامِ بوسه غارت کنم لبت را با عذرِ بی قراری ! این بهترین بهانه ......
سودای تو را بهانه ای بس باشدمستان....تو راترانه ای بس باشد!...
خسته دل داند بهای ناله را شمع داند ٬ قدر داغ لاله راهر دلی از سوز ما، آگاه نیستغیر را در خلوت ما، راه نیستحال بلبل، از دل دیوانه پرسقصّه ی دیوانه، از دیوانه پرس...
هر کس مرا میبیندمیگوید: «به خودت برس!»نمیدانند، آنقدر دور شدهایکه من هرگز به خودم نمیرسم ......
کی اَم من؟آرزو گم کرده ای تنها و سرگرداننه آرامینه امیدینه همدردینه همراهی...
کس مشکل اسرار اجل را نگشادکس یک قدم از دایره بیرون ننهادمن مینگرم ز مبتدی تا استادعجز است به دست هر که از مادر زاد...
نسبت عشق به من نسبت جان است به تنتو بگو من به تو محتاج ترم یا تو به من؟زنده ام بی تو همین قدر که دارم نفسیاز جدایی نتوان گفت به جز آه سخن...
امشب اگر یاری کنی، ای دیده توفان می کنمآتش به دل می افکنم، دریا به دامان می کنممی جویمت، می جویمت، با آن که پیدا نیستیمی خواهمت، می خواهمت، هر چند پنهان می کنمزندان صبرآموز را، در می گشایم ناگهان؛پرهیز طاقت سوز را، یکسر به زندان می کنمیا عقل تقوا پیشه را، از عشق می دوزم کفنیا شاهد اندیشه را، از عقل عریان می کنمبازآ که فرمان می برم، عشق تو با جان می خرمآن را که می خواهی ز من، آن می کنم، آن می کنم...
کاسه شعر ِمناز دست تو افتاد و شکستعاشقان ، فرصتِ خوبیست ، غزل جمع کنید......
سودای تو را بهانه ای بس باشدمستان ِ تو را...ترانه ای بس باشد!...
بگذار سرم را از پایِ خیال تو بردارمسنگین استخوابت درد می گیرد.......
آغوش تو که باشدپائیز سهل است ؛زمستان را هم به سُخره می گیرمبی هیچ ترس و تردیدیاز این همه سرماکه حتی نفس رادر سینه می خُشکانَد ...!...
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جاز پس صبر تو را او به سر صدر نشاندو اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذرهاره پنهان بنماید که کس آن راه نداند...
نشستهامبا شب قمار مىکنمو هرچه مىبرم تاریکتر مىشوم ...
چه تنهایم امروزچونان آخرین روز پاییزچونان شهر کوچکمپس از مرگ نغمه های جوانی.همه چیز تنهاست امروزچونان غریبی مادرمتنها، چونان پیکر پدرمچونان جسدهای بی نامِ افتاده بر زمین.تنهای تنهایم امروز...
بی توبا مرگعجب کشمکشےمن کردم ......