پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
عشق یعنیاز من دور باشیدکمه های پیراهنت رابا انگشت های من باز کنیاز تو دور باشمچایم را با لب های تو بنوشمخوابم را با چشم های تو ببینمو نفسم بسته به نفس های تو باشد.عشق یعنیسرم را برگردانم،تو از فاصله های دوربرایم دست تکان بدهیو من بی پروادستت را بگیرم...! یاشار عبدالملکی...
کاش می دانستیتکرار توبرایمچقدر زندگی بخش است...درست مانند"نفسهایم"...!...
هر روزبیشتر و بیشتر دوستت دارمبا تو دیگراحتیاجی به زمان ندارمتو زمان منیهمه ی ثانیه هایم ، دقایقم ، ساعتهایمهمه توییو همه ی روزهاروز تواندهیچ کاری ندارمجز دوست داشتن توو کار تو فقط اینستکه تا ابدمعشوقه ام باشی ......
دلم فقط تو را می خواهدشب های با تو بودن رامهتاب راو ستاره ها رابا تو می خواهمآن قدر ستاره بچینمکه میان ستاره هایم، پنهانت کنمتا تو هیچ وقت از کنارم نروی.....
غمگین ترین درد مرگ نیست....دلبستگی به کسی ستکه بدانی هست امااجازه ی بودن در کنارش را نداری.......
ندارمت امادوست داشتنت را عاشقم.اینکه شب ها با خیال خامی بخوابمو صبح با امید مضحکی چشم باز کنممن به این ناعلاجی خود معتادمو خیال عاقل شدن هم ندارم.آه !اگر بدانی درد تو چه لذتی دارد..!ندارمت افسوس...!امّا دوستت دارم!و من این دوست داشتن تو راهم دوست دارم...!...
دارد پاییز می رسد؛ انار نیستم که برسم به دست های تو، برگم پُر از اضطرابِ افتادن..!...
وقتی تو نیستیانگار هر روز جمعه است!همانقدر دلگیرهمانقدر مسخره و تلخ.روزها تمام نمی شوند!هر بعدظهردر و دیوار اتاقم روی سرم آوار می شودانتظار آمدنت دیوانه ام می کند!اما امان از خود جمعه..!عصر جمعه که می رسدصبح جمعه ی دلگیر دیگری آغاز می شود...گیر کرده امدر میان این جمعه های بی پایان...!....
همین که می آییتنم خو می گیرد با عطرت،لب هایت مُهرِ سُکوتِ لب هایم می شودو من؛افطار می کنمروزه ی نبودنت رابا همین عاشقانه های سادهو ماهَ م عسل می شود. ....
دلم فقط تو را می خواهدشب های با تو بودن رامهتاب راو ستاره ها رابا تو می خواهم آن قدر ستاره بچینمکه میان ستاره هایم، پنهانت کنمتا تو هیچ وقت از کنارم نروی... عشق ️️️...
دلم فقط تو را می خواهدشب های با تو بودن رامهتاب راو ستاره ها رابا تو می خواهم آن قدر ستاره بچینمکه میان ستاره هایم، پنهانت کنمتا تو هیچ وقت از کنارم نروی.. ️️️...
می شود در همین لحظهاز راه برسی وجوری مرا در آغوش بگیریکه حتی عقربه ها همجرات نکننداز این لحظه عبور کنند!؟و من به اندازه ی تمام روزهاینبودنت تو را ببوسم ودر این زمانِ متوقف،سال ها در آغوشت زندگی کنم؛بی ترس فرداها ... ؟...
آغوش تو که باشدپائیز سهل است ؛زمستان را هم به سُخره می گیرمبی هیچ ترس و تردیدیاز این همه سرماکه حتی نفس رادر سینه می خُشکانَد ...!...