یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
خیالت جمعکه هنوز جمعه هااولویت دلگرمی منازدحامِ توست...
سرزمین من چشم های تو استمرا محکم در آغوش بگیراین مرگ بی پدرخبر نمیکند...!...
من دچارم به یک ویرانیو چه تلخ است که نمیفهمی توپابماهِ مرگِ خاموشمنم...!...
من با خیالتپیوندِ دلم را بسته امحالا تو ...هر کجا که دلت میخواهدبُرو...
دلتنگی پا به سن گذاشته استحرمت دارد تمامِ دوست داشتنت هایت،نرو.......
برای گریز از دلتنگیِ شبکجا باید رفت..؟! این آسمانهمه جایش یک رنگ است...
سمتِ دلتنگیِ ماچند قدم، راهی نیستحالِ ما خوب؛ فقططاقتمان طاق شده...!....