متن اسماعیل دلبری
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اسماعیل دلبری
دیر یا زود ...!
این قصه تمام می شود
وزنِ کفه یِ مهربانیت را سنگین تر کن که به گواهِ تاریخ ، ما مهمانِ اندکِ این جهانیم
ما کهکشانِ راهِ اندوهیم
دردها که انتهایی ندارند
سیاره یِ ما برایِ زیستن ؛ چیزی شبیهِ حالِ خوب را کم داشت
ما هر روز به تابشِ امید دل میبندیم
خدا را چه دیدی
شاید در ایستگاهِ بعدی
به سیاره یِ خوشبختی رسیدیم.
ما برایِ تولدِ اینهمه اندوهِ زمینی اندکی پیر...
دیوانه نبودم از آغاز ولی من عمری است
آنقدر وهمِ خیالِ تو کشیدم که شیدا شدهام
بی رویِ تو چای از دهن افتاد فدایِ نظرت
میشـود چشم بُگُشـایی و کمی قند دهـی
عزتم را پس بده گاهی خجالت میکشم
غیرِ تو بر خانهای دیگر بکوبم دســت را
مرداد ؛ مُردد بود و ناکام ماند
ولی عشقِ ناتمام را باید به شهریور سپرد
شهریور ؛ فرشتهیِ آتشینی است
که همیشه عطشِ دلتنگی را به جان میخرد
زمانش رسیده است
باید خاکستر باقیمانده از تو را
دوباره شعلهور کنم
مرداد ؛ مُردد بود و ناکام ماند
ولی عشقِ ناتمام را باید به شهریور سپرد
شهریور ؛ فرشتهیِ آتشینی است
که همیشه عطشِ دلتنگی را به جان میخرد
زمانش رسیده است
باید خاکستر باقیمانده از تو را
دوباره شعلهور کنم
به ما که لطفی نداشت این زندگی
یادمان می ماند این گلایه ها
اگر بعد از مرگ فراموشی نگیریم
دردها را قطار کرده ام که بی وقفه ناله کنم
و از اعماق جان فریاد بزنم
عجالتاً وقتش که رسید
این کالبد بی جان را به خاک بسپارید
مابقی کار ؛...
و کدام عشق
سایبانِ غریبِ شب را آزرده است
که عرش را
آکنده از چترِ دلتنگی می کند ؟!
✍️اسماعیل دلبری
برای نفس کشیدن
به اکسیژن نیاز دارم
اما برای دوام آوردن
تمامِ احتیاجم
تویی ❤️
✍️اسماعیل دلبری
من با دلتنگی هایم میانه یِ خوبی ندارم
سلاحِ نبودنت را زمین بگذار
عجالتاً ؛
صَلاح همیشه در این است که بمانی
که دوستت داشته باشم
که دوستم داشته باشی
عشق ؛ اتفاق شگفت انگیزی است
ما این همه راه آمده ایم که با هم
جهانِ دیگری را بسازیم
✍️اسماعیل...
مرداد ؛ مُردد بود و ناکام ماند
ولی عشقِ ناتمام را باید به شهریور سپرد
شهریور ؛ فرشته یِ آتشینی است
که همیشه عطشِ دلتنگی را به جان می خرد
زمانش رسیده است
باید خاکستر باقیمانده از تو را
دوباره شعله ور کنم
✍️اسماعیل دلبری
پنجره ها ؛ آیه هایِ دلتنگی اند
گاهی باز می شوند و آماجِ خاطره می آورند
گاهی بسته می شوند و قفلِ اندوه می زنند،
پنجره هایِ خانه یِ قدیمی ما ؛ هنوز باز است
و مادرم هرزگاهی با نگاهِ دلبرانه
برای پدر ؛ که در گوشه ای از حیاط...
گاهی شبیه ابر ؛ پر از بغض می شوم
گاهی شبیه باران ؛ پر از اشک
گاهی شبیه شب ؛ پر از سکوت
و گاهی شبیه طوفان ؛ آشفته و پریشانم
چقدر خسته ام از این گاهی ها و بی سامانی ها
دلم هوای آفتابی می خواهد
از راه برس...
مردی می گفت:
قبل از طلوع آفتاب از خانه بیرون می زنم
نیمه های شب با جسمی خسته
بعد از یک روز سخت کاری به خانه می رسم
همسرم را در آغوش می گیریم
فرزندم را می بوسم
و پس از مدت کوتاهی از شدت خستگی
بخواب می روم
و...
من مدتهاست که سکوت را بلعیده ام
میان تمام فریاد هایی که می توانند
یک شهر را ویران کنند
اسماعیل دلبری
هیجان انگیز بود
به دنیا آمدیم
شادیِ کودکی هایمان اندک
و رنجِ زندگی بسیار
مسیر سرنوشت هر چه باشد
سهمِ ما از این جهان
منصفانه نبود
اسماعیل دلبری
گاهی دلم میخواهد
شبیه دوره گردها
همین گوشه ی خیابان های شلوغ معرکه ای بگیرم
زنجیر بی علاقگی تو را دور قلبم بپیچانم
و آنقدر به تو فکر کنم که یا قلبم از درد بگیرد
یا از رنج بی تفاوتی تو رها شوم
اما من دلم می خواهد
در این...
مؤذن ؛ اذان بگو
دلتنگی ؛ از آن بگو
واژه ها حالشان کوک است و حال ما
اندکی پریشان
مؤذن ؛ با صدای بلند اذان می گوید
و من آهسته ؛ زیر لب نام تو را صدا میزنم
چه عبادتی می شود
تلفیق این بندگی و عشق
سر به سجده...