قلبِ آدمی زنده ست به خاطره خاطره عشق خاطره دوست دوست دوست….
درسرای ما زمزمه ای،درکوچه ما آوازی نیست شب، گلدان پنجره ما را ربوده است
در درون شهر کوران دردها دارم ز بینایی
تو را چه سود از باغ و درخت که با یاس ها به داس سخن گفته ای
ویلیام جیمز: ما همانند جزایر در دریا هستیم،جدا از هم در سطح اما پیوسته در عمق.
اما چه باید گفت از انسان نمایانی که ننگ نام انسانند
همیشه میشه تو گذشته یه لحظه ی قشنگ پیدا کردو به امید تکرارش به زندگی ادامه داد
تو هیچ نقطه ضعفی نداشتی من داشتم من عاشق بودم -برتولت برشت -اکولالیا
یک زن تنها به مردی که دوستش دارد صدها بار شانس دوباره می دهد...
کوههای عظیم پر از چشمه اند و قلبهای بزرگ پر از اشک
جهان پر از رنج است با این حال درختان گیلاس شکوفه می دهند...
چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی چراغی روشن نمیکنی؟ ژان تولی مغازه خودکشی
به راستی چه از عشق باقی می ماند اگر زن ها غم آن را نمی خوردند؟
هیچ جا به اندازه ی قلبی که از مِهر خالی شده، سرد نیست.