- پس کی وقتِ رفتن فراخواهد رسید؟ من خسته ام خسته از آینه، از آدمی، از آسمان!
مثل سردرد پس از طی شدن مستی ها خسته ام.مثل تمام دهه ی شصتی ها..
خسته ام ،ازاین زندان که نامش زندگیست/پس قشنگی های دنیا دست کیست
مثل یک کودک بد خواب که بازیچه شده خسته ام خسته تر از آنکه بگویم چه شده...!
خسته ام ، سنگ نزن هی نشکن روح مرا...
خسته ام،سنگ نزن هی نشکن روح مرا ...
کاش اینجا بودی همین کنار خودم و من یادم می رفت که خسته ام خرابم ویرانم....
به تازگی با هیچ کسی شوخی ، حرف تازه ای کوچک ترین سخنی حتی ، ندارم... خسته ام... خیلی جدی میروم... خیلی جدی تر دیگر برنمیگردم...
خسته ام از این زندان که نامش زندگیست
به تازگی با هیچ کسی شوخی ، حرف تازه ای کوچک ترین سخنی حتی ، ندارم... خسته ام... خیلی جدی میروم... خیلی جدی تر دیگر برنمیگردم