جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
پدر عزیزمشاید عطر نان هایی را که می آوردیفراموش کرده باشم.اما!عطر صبوری هایت را از دوران کودکی تا همیشه به یادگار دارم....
پدرم سربازی بود که...هیچ وقت مرخصی نگرفت وهر روز و هر ساعت سر پست بود...
مردانه ترین دستی که می توانی در دستت بگیری و از هیچ چیز نترسی دست های گرم و مهربان پدرت است...
پدر یعنی سایه ای از خدا روی زمین...
گفتند: با پدر جمله بساز!گفتم:من با پدر جمله نمی سازم،دنیایم را می سازم...
خدایابه حرمت موهای سفید پدرم،دست های پینه بسته وقلب پر از مهربانی اشبه من توانی بده که بتوانم قدردانش باشم...
پدرم تنها قهرمانی است که روی سکو نرفت و مدال نگرفت...
دلگرمی ام اگر تو باشی پدر! زمستان هم خوش میگذره یادم هست که می گفتیزمستان بدون پدر خیلی سخت می گذرد...
جهنم یعنی.. خونه بدون پدر...
دست همیشه به معنای آغوش نیست !گاهی فقط امنیت است . . .فقط مثل «دست پدر» !!!...
خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گردد …به سلامتی هرچی پدره . . ....