تو مرا در دردها بودی دوا
گفتی اَم درد تو عشق است، دوا نتوان کرد دردم از توست، دوا از تو، چرا نتوان کرد؟
به جناب عشق گفتم تو بیا دوای ما باش که به پاسخم بگفتا تو بمان و مبتلا باش
ما را برای بیست و چهار ساعت زندگی در امروز طراحی کردهاند و نه بیشتر ! نگرانی امروز برای مشکلات فردا، دردی از ما دوا نخواهد کرد ...
درد بی مادری ای کاش دوایی می داشت فاطمیه شده و اشک دمادم داری
ای صبا حالِ جگر گوشهٔ ما چیست بگو درد ما را به جز از صبر دوا چیست بگو
افتادگان چو تکیه به دست دعا کنند صد درد را به قطرۀ اشکی دوا کنند
رُخ بنما که چشم توست دوای چشمان تَرَم
ای کاش وقتایی که دردی رو دوا نمیکنیم حداقل دردی رو به دردا اضافه نکنیم
دلم یک یار میخواهد که همراهم شود عمری که دردم را دوا باشد، که درمانم کند عمری
از همان جا که رسد درد همان جاست دوا