پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
صبحپشت تلفنیادم رفت بگویمصدایت را که می شنومدنیا فراموشم می شود ......
مگر چند بُعدی؟صدایت هم دست داردبه گوشم میرسد دلم را نوازش میکند...
و چشم به راه صدایت خواهم ماند...
صدایت به پاییز رفتههر چه می گوییدلم می ریزد...
صدایتبه پاییز رفتههر چه می گویی دلم می ریزد...
صدایت در گوشم ولوله به پا میکند جانان...
و من گاهی نه صورتت ، نه چشمانت ، که دلم میخواهد صدایت را ببینم ......
تا صدایت گوشهایم را نوازش میکندتار و سنتور و نی و آواز میخواهم چکار ؟!...