همین حد قانع ام گاهی،سلامی حال و احوالی برایم عاشقی یعنی،،بدانم خوب و خوشحالی
سهم من با جوجه هایم از جهانت، ذره ای است ما به اندک تکه ای از مهربانی قانعیم .
کم و زیاد همین قدر قانعیم ای دوست که نان سفره ی ما نان خودفروشی نیست
گیج کنندهترین اقدامی که علیه خویش میتوانیم بکنیم این است که بکوشیم قلبمان را به چیزی قانع کنیم که مغزمان میداند یک دروغ بزرگ است !
برای من که به کم قانعم، همین کافیست که زندگی کنم از ابتدا در آغوشت...
چشم و دل دانی چه خواهند این حوالی؟؟؟ بودنت را ،دیدنت را ، قانعم حتی کمی...!
ز رنگ و بوی جهان قانعم به بی برگی خزان گزیده ام از نوبهار می ترسم
تمام تو سهم من است به کم قانعم نکن...