پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
او را به سر مزار خود می بینمتنگ است لحد وگرنه می رقصیدم...
سر می کوبم بر مزارت…گفته بودیسرت به سنگ خواهد خورد!...
گلی نزد به سرم زندگی ، اجازه دهیدخودم گلی بگُذارم سر مزار خودم...
مزار از دشت می سازند و تابوت از صنوبر هاخدایا کی به پایان میبریم این مرگ سالی را...
صلحمثل یک دستهگل روی مزارتنهاست....
تکاندن علف از شانه های کوه ستآن چه را که دیدگان من می جویدیا گل سرخی که هرگزرنگ مزار نخواهند دیدچرا این قدر دلم نمی آید نخواهمت؟...
یارضابر یازده امام چو دلم تنگ می شودمی آیم و طواف مزار تو می کنم...