او را به سر مزار خود می بینم تنگ است لحد وگرنه می رقصیدم
سر می کوبم بر مزارت… گفته بودی سرت به سنگ خواهد خورد!
گلی نزد به سرم زندگی ، اجازه دهید خودم گلی بگُذارم سر مزار خودم
مزار از دشت می سازند و تابوت از صنوبر ها خدایا کی به پایان میبریم این مرگ سالی را
صلح مثل یک دستهگل روی مزار تنهاست.
تکاندن علف از شانه های کوه ست آن چه را که دیدگان من می جوید یا گل سرخی که هرگز رنگ مزار نخواهند دید چرا این قدر دلم نمی آید نخواهمت؟
یارضا بر یازده امام چو دلم تنگ می شود می آیم و طواف مزار تو می کنم