شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
نذر کرده امزمستان باشدتو باشىبرف بباردومنچاى ِتازه بیاورم......
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزیتا درِ میکده شادان و غزل خوان بروم...
من برای داشتن تو نذر کردم...
نذر کردم برا رسیدن به تو...
دلم را نذر.. ڪدام نگاهت... ڪردہ اےڪہ هرچہ می بینم جزتو..... نمی پسندم...
همه رنگها عوض شدهاند، تو ولی در اتاق بیرنگیسفرهای ساده نذر مهمان کن، عشق را هم به جای نان بگذار...
همیشه برای زخم هایماننمکنذر امام زاده کرده ایم...