سهم من از بهشت حلالِ هرآنکه خواست من از تمامِ جان و جهان و زمین و عشق ؛ کُنجی میانِ بازویِ جانانم آرزوست ...
تو بدون من مرا کم داری من ولی بی تو جهانم خالیست
مرا ببین که ایستاده ام پس از تمام رنج ها ، چونان جوانه در بهار ... مرا ببین هنوز هم جسور مرا ببین هنوز ، برقرار ..
هرچند مردهایم و راه میرویم، بیواژهایم و حرف میزنیم... اما به آدمهای بیرونِ این مهِ غلیظ و به چشمهای نگران بگویید؛ نگرانِ ما نباشند، خوبیم...
خدایا اجازه! می شود به کودکی ام برگردم ؟! من از دنیایِ نفس گیرِ آدم بزرگ ها ، خسته ام ، این روزها دلم بدجور هوایِ کودکی ام را کرده ... بدجور ...
دلم سفر میخواهد با حالی که خوش باشد لب هایی که بخندد دلی که آرام باشد شب موسیقی تو و جاده ای که هیچ پایانی نداشته باشد
دلم سفر می خواهد با حالی که خوش باشد... لب هایی که بخندد... دلی که آرام باشد... شب...موسیقی...تو... و جاده ای؛ که هیچ پایانی نداشته باشد!!!
تکه ای از روحم خیلی درد می کند ! آنجایش که ؛ پر بود از شیطنت های دخترانه... دلم برای خودم تنگ شده... من خیلی وقت است بچگی نکرده ام
من نباشم چه کسی جای مرا می گیرد؟ گاهی از تلخی این فکر به هم می ریزم...