پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ما درست آنجایی ایستاده بودیم ،که نباید. جایی که چیزی برای از دست دادن نمانده بود .دروغ بود که زخم ها ما را قوی کرده بودند ،ما تنها جسور تر و عصبانی تر شده بودیم .چیزی برای باختن نمانده بود اما هنوز یک چیز به امتحانش می ارزید و آن زندگی کردن بودسازهای آبی سولماز رضایی...
قرقاولی تنهایم!زیبا و جسور،اما دلشکسته،،،مزرعه ای سبز، خانه ام بودکه پاییز راه در آن نداشتناگهان دروگرهاتابستان م را زمستان کردند...لیلا طیبی (رها)...
گاهی که به تو فکر می کنمهمان وقتی که دلم برای خواستنت تنگ می شود، خودت را نمی خواهم.خودِ واقعی آدم ها زیاد قشنگ نیست.شاید خودشان هم برای همین بیشتر اوقات نقاب دارند. نقاب می زنند تا خودِ واقعی شان را پنهان کرده باشند.خودشان همیک خودِ رویایی می خواهند.من خودِ واقعی ات را دوست ندارم.من یک "تو" ی رویایی را دوست دارم.من همان شاهزاده ی سوار بر اسب را دوست دارم.همان که پدرش پادشاهی یک سرزمین را عهده دار استهم او که مادرش م...
مرا ببین که ایستاده امپس از تمام رنج ها ،چونان جوانه در بهار ...مرا ببین هنوز هم جسورمرا ببین هنوز ، برقرار .....
کسى که منتظر میماند تا انتخاب شود، هیچوقت خوشبختى را تجربه نخواهد کرد!براى خوشبخت شدن باید جسور بود ودل را به دریا زد!اصلاً باید هرچه در این دلِ لعنتى میگذرد را بریزید بیرون!نهایتش این است؛زندگی ات را با ای کاش ها پیش نمیبرى…...