چمدان بسته ام از “”خواستنت”” کوچ کنم تا “”نبودت”” بروم گور خودم را بکنم
کوچ را باور ندارم هر چه دور هر چه دیر تو در جان من یکجا نشینی
کاش تنهایی، پرنده بود؛ گاهی هم به کوچ فکر می کرد...
یکروز سمت شهر خودم کوچ میکنم با دردهای کهنه و غمهای بیشمار...
کاش تنهایی پرنده بود... گاهی هم به کوچ فکر می کرد!
آنقدر مجاورت کردم با آسمان که درنا شدی و تنها از کوچ ات ردی ماند در جنون احمقانه ی باد و طوفان فرجام