دخیل بسته ام به چشمانت پلک مزن آرزو هایم ریخت
عصر پاییزی بود خنکایی دلچسب خش خشی رنگ به رنگ جذبه ی پر کشش برگ و باد زندگی طعم انار به جهان می بخشید نفس قدس تو در من جاری آتش عشق فروزان در قلب طعم شیرین و گس خرمالو به گل خام تنم جان بخشید به چه پائیزی شد
جاری ی باران بهار گرمای آفتاب تابستان شکوه رنگ رنگ پائیز وقار برف زمستان از چه حرف می زنم؟ جمع فصلهاست فصل پنجم عشق
گونه ی دیوار گرم از بوسه خورشید پاییز حضور صبح را جار می زد برگ کهنسال در اندیشه ی رقص آخر موسیقی ی باد را به انتظار بود غریبه ای غرق تفکر کوچه ها را رج می زد آشنایی پشت قاب پنجره اندوه پروانه را می شست گل داوودی آخرین...
منظومه ای میان ماست چشمان تو مهر چشمان من سیاره بر مدار تو می چرخم تابی به موهایت بدهی طوفان خورشیدی ات تمام مرا به باد می دهد
کوچ را باور ندارم هر چه دور هر چه دیر تو در جان من یکجا نشینی
کاش آسمان تمام این نواحی رنگ چشمان تو بود کاش ابر با رقص باد شکل نگاه تو میگرفت کاش هر روز خورشید از افق دیدگان تو سر می زد کاش این کاش هایم حقیقت داشت تا خاور میانه ام لبریز نور رویای صلح نداشت عشق را زندگی می کرد
بستر جان من بی حضورت خشکید تو بیا جاری شو تا برویاند عشق