تنهایی جایِ دوری نمی رود فقط از آغوش یک فصل به آغوشِ فصلِ دیگری کوچ می کند حالا هم که بهار می آید تا خودش را در آغوشِ زمستان بیندازد و برف ها از خجالت آب شوند تنهایی، هم چنان جای دوری نمی رود!
تو با تابستان می روی دل تنگی با پاییز می آید .. و همیشه این منم که در رفت و آمدِ فصل ها تنها می مانم..!
پاییز دستِ تابستان را با «مهر» می فشارد هم چنان که اندوه قلبِ مرا!
گردش سال فقط یک شب یلدا دارد من بدون تو هزاران شب یلدا دارم
چشم انتظار فصلی هستم... که در تقویم نمی آید... با تو می آید... !
تومیتوانی نیایی..! ولی من نمیتوانم منتظرت نباشم...
به قدر کافی، زن نبودم تا دامن چین دار و کفش های پاشنه بلند بپوشم و تق تق با سر و صدا وارد زندگی ات شوم! کفش های کتانی ام را پوشیدم کوله پشتی ام را که از بغض هایم پر شده بود برداشتم و آرام و بی صدا از...
زمستان می رود بهار می آید تنهایی می رود تنهایی می آید!
تمامِ روزهای هفته سر در گم ام غروب جمعه که می شود سر از دل تنگی در می آورم!
کاش تنهایی پرنده بود گاهی هم به کوچ فکر می کرد
کاش تنهایی، پرنده بود؛ گاهی هم به کوچ فکر می کرد...
حیف نیست پاییز بیاید، باد بیاید، باران بیاید، تو بروی؟