بی ثواد بودم! که تو را یار خواندم
کاش روزی برسد هر که به یار ش برسد دل سرما زده ما به بهار ش برس
ترک ما کرد آنکه با ما روزگاری یار بود
آنکه یارش در بغل دارد چه داند حال من
فرمانده عشق یار محبوب تویی دردانه تویی /کمال مطلوب تویی
زل می زند سکوت به چشمان یار
بمان که عشق به حال من و تو غبطه خورد بمان که یار توام عشق کن که یار منی...
ای یار غلط کردی / با یار دگر رفتی
عشق آن بغض عجیبی ست که از دوری یار نیمه شب بین گلو مانده و جان می گیرد