فقط نبرده غرورت طراوت و طربم را
نگاه ساکت چشمت گرفته تاب و تبم را
من آن زنم که اسیرم میان مطبخ دردت
ربوده اند قرار و اصالت و نسبم را
چه بوده است گناهم؟ به جز محبت و عشقت
بیا بگیر در آغوش، روح ملتهبم را
به جای جای دلم رد پای چشم تو پیداست
که زیر سلطه گرفته غمت وجب وجبم را
چقدر دلهره دارند لحظه های سکوتم
ببین تو حال عجیب و همیشه منقلبم را
من از حوالی دردم من از حوالی باران
گره زدند به یادت، تمام روز و شبم را
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
ZibaMatn.IR