پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
فقط نبرده غرورت طراوت و طربم رانگاه ساکت چشمت گرفته تاب و تبم رامن آن زنم که اسیرم میان مطبخ دردتربوده اند قرار و اصالت و نسبم راچه بوده است گناهم؟ به جز محبت و عشقتبیا بگیر در آغوش، روح ملتهبم رابه جای جای دلم رد پای چشم تو پیداستکه زیر سلطه گرفته غمت وجب وجبم راچقدر دلهره دارند لحظه های سکوتمببین تو حال عجیب و همیشه منقلبم رامن از حوالی دردم من از حوالی بارانگره زدند به یادت، تمام روز و شبم رااعظم کلیابیبان...
به آواز قناری های در بند سپیدی و قشنگی دماوندکه آزادی و آبادی ایرانهمه از لطف تو باشد خداونداعظم کلیابی بانوی کاشانی...
باید کنم تمرین من این شاد بودن رابانو فقط باشم فقط بانوی شادی هااعظم کلیابی بانوی کاشانی...
آزادی پرنده ای بودکه در موهایم لانه داشت...
آزادی ارزش دارد که بهایش را بپردازی....
نظم اجتماعی به بهای آزادی، معاملۀ شیرینی نیست....
.مرا از حبس آغوشت..چه اصراری به آزادی...؟...
وسط انقلاب و آزادییک خیابان به نام کارگر است !...
اگر آزادی همزاد وفاداری نباشد دنیا طویله می شود…...
سلام پنجره ی نیمه باز خردادیترک ترک شده در کوچه ها ی آزادی...
تو یه جای ناراحت ولی آزاد خوابیدن بهتر از خوابیدن تو یه جای راحت بدون آزادیه....
در جامعه ای که مردم از آزادی محرومندعشق / فرصتی برای تجربه کردن آزادی است....
باید ببندم دهان احساسم راکلید واژه ی آزادیبا اسارت برادر است...