بسمه تعالی
هر زمان در کارِ خود چون شمع بینا می شدم
زیرِ تیغِ محفل آرا ، پای بر جا می شدم
حاصلی در باغ اگر چون نخل بر سر داشتم
بهتر از این بود که چون سرو ، رعنا می شدم
مثلِ گوهر اختیارِ سیر در دریا ندارم از قضا
پای عزلت بود اگر ، در قعر دریا می شدم
غنچه آسا هر چه می پوشیدم از شرمِ نگاه
فصلِ گل با چشمِ شبنم ، باز رسوا می شدم
چون قلم وقتی که می انداختم سر را به زیر
دفترِ دل هر چه می پرسید ، گویا می شدم
خونِ من با این گوارایی اگر می شد زلال
رزقِ آن لب های میگون مثلِ صهبا می شدم
چون نمی زد راهِ مجنونِ مرا سربازِ عقل
با غزالان پایکوبان سویِ صحرا می شدم
در حجابم همچنان ، با آنکه بیرون از خودم
وقتی اینجا نیستم ، ای کاش آنجا می شدم
رو نمی گرداند از من هر که شد آیینه رو
در حریمِ دل اگر آیینه سیما می شدم
ZibaMatn.IR