زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

سال های زیادی گذشته است
نذرهای کهنه ام که برای آمدنت حاجتی ندادند
تو نمی دانی آن سالها
پیراهن جامانده ات را به ضریح گره زده بودم
ضریح پر بود از پارچه های سبز و سبز و سبز
و تنها پیراهن آبی تو خودنمایی می کرد
دخیل های سبزی که همه در انتظار شفای مریضی گره خورده اند
و من که با پیراهن آبیِ بسته یِ تو چشم به راه آمدنت نشسته ام
راستش بی قراری آدم را خرافاتی می کند
یکی نیست دستِ دل ما را بگیرد و بگوید
هی از این شاخه به آن شاخه پریدن آخر که چه؟
تنها مسافر است که به مسیر برگشت فکر می کند
کسی که به خواسته یِ دل جلایِ وطن کرده است
شاید و اما و اگر ندارد ؛ بر نمی گردد
راستش از پیراهنت تنها تکه ای بر روی ضریح بجامانده ،
شاید رنگ آبی پیراهن تو میان آن همه دخیل های سبز حاجتی را روا کرده باشد
بین خودمان بماند
من هنوز به تکه پارچه ی مانده از پیراهنت و به نذرهای کهنه ام دلبسته ام
گاهی با خودم زمزمه میکنم
یعنی نمیشود کسی به خانه ی رها کرده خود روزی بازگردد ؟!

اسماعیل دلبری
ZibaMatn.IR



ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید


انتشار متن در زیبامتن