خسته ام من خسته از تکرار ها
خسته از بن بست ها، دیوارها
خسته ام از اینکه با صد آرزو
ساختم، ویران شد اما بارها
ساده بودم، ساده بودم، آخرش
ساده بودن داد دستم کارها
از غمم پرسید، گفتم: دیده ایی
شیر باشد طعمه ی کفتارها!
گاه جوری می شود ناجور که
می سپاری سر به دست دارها
سهم من از زندگی شد حسرتش
زنده اما در صف ناچارها
با خودم تنهای تنها مانده ام
می مکندم پک به پک سیگارها...
«سیامک عشقعلی»
از کتابِ: من وارثِ اندوهِ پایین شهر هستم
ZibaMatn.IR