نگاهت پراز حادثه بود رعد وُ باران وُ آتش در آبادی ی بی سَکنه ای که توفان درکوچه هایش سیلی می زد بر تنهائی ام من وُ ویرانی وُ غربت تو وُ چشمان حادثه خیز حالا بامن بگو غیرآغوشت جایی برای زندگی دوباره داشتم ؟؟؟ علی مولایی
این متن را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.