نکند عاقبتِ قصه ی ما بد باشد!
سر راه من و دستان تو یک سد باشد
نکند اِنَّ مَعَ الْعُسرِ نباشد یُسْرا
نکند جای خوشی، غصه ی بی حد باشد
نکند بوسه ی ما سوژه ی مردم باشد
نکند شانس در این عشق نخواهد باشد
نکند راست بگوید پدرت، در آخر
شبِ طوفانی یک فاجعه مقصد باشد
نکند دست تو در دست کسی جز من... نه!
نکند فال من آن شعر که آمد باشد
نکند یک نفر از راه بیاید روزی
همه ی ترس من این است که شاید... باشد...
نکند عشق نخواهد که تو با من باشی
نکند جمعِ تو با من، منِ مفرد باشد!
«سیامک عشقعلی»
• از کتابِ: من وارثِ اندوهِ پایین شهر هستم
ZibaMatn.IR