باید پُراز آواز کُنم حنجره ها را
آیینه ی اعجاز کنم منظره ها را
تقویِم دلم باز ورق خورده و باید
با دیدنِ تو زنده کُنم خاطره ها را
گیسوی پریشانِ تو ای دخترِ مهتاب!
بَر هم زده قانونِ شبِ دلهره ها را
انگار نهاده ست کسی حلقه به حلقه
در مویِ شکن در شکنت دایره ها را
هر بار که لبریزِ معمّا شده ذهنم
وا کرده سر انگشتِ خیالت، گره ها را
شعراز لبِ تو می چکد انگار دمادم
پُر کرده غزلخوانی تو، کُنگره ها را
تا پَر نکشد عطر تو از خانه ام، ای گُل!
باید که ببندم همه ی پنجره ها را
رضاحدادیان
۱۴۰۳/۶/۱
ZibaMatn.IR