شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
از کدام تباری؟که شکسته ای طلسم خواب راحتی اگر بیفتد از نردبان ستارهِماه.مریم گمار ۱۴۰۳/۷/۲۰...
نشسته امبر تکلم نگاهتکه جا گذاشتههزاربوسهبر پیشانی آینهو بهم می ریزد بازی شب رامریم گمار ۱۴۰۳/۷/۲۰...
برخیزو در جیب بگذاربرگ برگ حواست راو عبور کن از زخممریم گمار ۱۴۰۳/۷/۲۰...
می بینی ؟باز کرده دهانشکوفهِ به تحسینتمریم گمار ۱۴۰۳/۷/۲۰...
شعرم را برداروبا زاویه دید درختکنار بزنسرانگشت پاییز رامریم گمار۱۴۰۳/۷/۲۰...
بابونه وحشی استالفبای چشمتکه پیچیده بر اندام دیوارتا سر در آورداز ویترین خیابانمریم گمار ۱۴۰۳/۷/۲۰...
منی که جاده شدم تا به زیرِ پات بیفتمعبور می کنی ازمن،بدونِ هیچ درنگی.رضاحدادیان۱۴۰۳/۱۰/۱۰...
شکسته قفل قفس را کبوترِ دلم، امّانمانده است برای من آسمانِ قشنگیرضاحدادیان۱۴۰۳/۱۰/۱۰...
زده ست پل دلم از کودکی به مقصدپیریجوانی ام شده پرپر،نمانده آبی و رنگیرضاحدادیان۱۴۰۳/۱۰/۱۰...
شده ست خالی دریایِ پرتلاطمِ خورشیدبه روی ساحلِ شب،مانده است نعشِ نهنگیرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱۰/۱۰...
دوباره قصّه ی پاییزو باغِ مرثیه رنگینمی زند به دلِ من نگاهِ پنجره، چنگیرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱۰/۱۰...
دوباره قصّه ی پاییزو باغِ مرثیه رنگینمی زند به دلِ من نگاهِ پنجره، چنگیشده ست خالی دریایِ پرتلاطمِ خورشیدبه روی ساحلِ شب،مانده است نعشِ نهنگیزده ست پل دلم از کودکی به مقصدپیریجوانی ام شده پرپر،نمانده آبی و رنگیشکسته قفل قفس را کبوترِ دلم، امّانمانده است برای من آسمانِ قشنگیمنی که جاده شدم تا به زیرِ پات بیفتمعبور می کنی ازمن،بدونِ هیچ درنگی.رضاحدادیان ۱۴۰۳/۱۰/۱۰...
تقدیر، گِرد چشم تو مژگان گذاشته ستپرچین گذاشته ست، نگهبان گذاشته ستیکباره تا به دام بیفتد غزالِ دلبر چانه ی تو چاهِ زنخدان گذاشته ستتا عابرِ غروب،دلش وا شود دمیعمریست پشت پنجره گلدان گذاشته ستبا شال و با کلاه زمستانی اش، درختسرروی شانه های خیابان گذاشته ستدر استکانِ غنچه، عروسِ خیالِ منچایی برای حضرتِ مهمان گذاشته ستشاید که بوی پیرهنت را شنیده استباد این چنین که سربه بیابان گذاشته ستباید قبول کرد که پای همین غز...
وقتی تو باشی تکیه گاهم،مِثلِ فرهاداز ریشه خواهم کند کوه بیستون را.رضاحدادیان۱۴۰۳/۸/۸...
کنجِ قفس در اشکِ غمگینِ کبوترتا کی ببینم آسمانِ واژگون را؟رضاحدادیان ۱۴۰۳/۸/۸...
بازنده ی بازی نخواهم ماند،روزیرو می کنم دست جهان بدشگون رارضاحدادیان۱۴۰۳/۸/۸...
بگذار تا لب وا کنم! فوّاره باشمبیرون بریزم جاروجنجال درون رارضاحدادیان ۱۴۰۳/۸/۸...
سرمی کشم چشم تورا،جام جنون رادیگر نمی خواهم ببینم چندوچون رارضا حدادیان ۱۴۰۳/۸/۸...
آوار شد روی سرم سقف جهان انگاربا دیدن دست تو در دست کسی دیگر.رضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷...
تعویض تنگ ماهیان چیزیست مانند نقل مکان از محبسی به محبسی دیگررضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷...
دست ار سرم بردار، ای عقل بلا تکلیفبا من مگو از جنگ و از آتش بسی دیگر!رضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷...
پاییز در راه است و از آغوش گندم زارچیزی نخواهد ماند،جز خار و خسی دیگررضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷...
افتاده در چشمان تو عکس کسی دیگرحیرانی آئینه ی دلواپسی دیگررضاحدادیان۱۴۰۳/۷/۷...
یافت پایان شعر من هرچند، امّا تا اَبَدبا دلم پایان ندارد گفتگوی پنجرهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷...
می شود پَسکوچه ی پاییز از آواز پُرمی زند پَر تا نسیمی از گلوی پنجرهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷...
بس که مِی نوشیده از چشمانِ مستِ آینهتکیه بر دیوار دارد ،ماهروی پنجرهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷...
نیمه شب، برده به سمتِ آسمان دستِ قنوتتا اجابت گردد آخر آرزوی پنجرهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷...
تا گره وا می شود از گیسوی بانوی بادمی شود آغاز، شرحِ مو به موی پنجرهرضاحدادیان۱۴۰۳/۷/۷...
در نگاهم چشمه ی خورشید دارم، سالهاستپر شده از آفتابِ من ،سبوی پنجره رضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷...
غنچه،غنچه پشت شیشه مانده گلدانِ دلمخنده های او گرفته رنگ و بوی پنجرهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷...
اَبر آهِ من شبیه پرده روی پنجره نقش بسته تا نریزد آبروی پنجرهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷...
باید قبول کرد که پای همین غزلخالِ لبِ تو نقطه ی پایان گذاشته سترضاحدادیان۱۴۰۳/۹/۷...
شاید که بوی پیرهنت را شنیده استباد این چنین که سربه بیابان گذاشته سترضاحدادیان ۱۴۰۳/۹/۷...
در استکانِ غنچه، عروسِ خیالِ منچایی برای حضرتِ مهمان گذاشته سترضاحدادیان۱۴۰۳/۹/۷...
تا عابرِ غروب،دلش وا شود دمیعمریست پشت پنجره گلدان گذاشته سترضاحدادیان ۱۴۰۳/۹/۷...
یکباره تا به دام بیفتد غزالِ دلبر چانه ی تو چاهِ زنخدان گذاشته سترضاحدادیان ۱۴۰۳/۹/۷...
تقدیر، گِرد چشم تو مژگان گذاشته ستپرچین گذاشته ست، نگهبان گذاشته سترضاحدادیان ۱۴۰۳/۹/۷...
باید پُراز آواز کُنم حنجره ها راآیینه ی اعجاز کنم منظره ها راتقویِم دلم باز ورق خورده و بایدبا دیدنِ تو زنده کُنم خاطره ها راگیسوی پریشانِ تو ای دخترِ مهتاب!بَر هم زده قانونِ شبِ دلهره ها راانگار نهاده ست کسی حلقه به حلقهدر مویِ شکن در شکنت دایره ها راهر بار که لبریزِ معمّا شده ذهنموا کرده سر انگشتِ خیالت، گره ها راشعراز لبِ تو می چکد انگار دمادمپُر کرده غزلخوانی تو، کُنگره ها راتا پَر نکشد عطر تو از خانه ام، ا...
تا پَر نکشد عطر تو از خانه ام، ای گُل!باید که ببندم همه ی پنجره ها رارضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱...
شعراز لبِ تو می چکد انگار دمادمپُر کرده غزلخوانی تو، کُنگره ها رارضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱...
هر بار که لبریزِ معمّا شده ذهنموا کرده سر انگشتِ خیالت، گره ها رارضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱...
انگار نهاده ست کسی حلقه به حلقهدر مویِ شکن در شکنت دایره ها رارضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱...
گیسوی پریشانِ تو ای دخترِ مهتاب!بَر هم زده قانونِ شبِ دلهره ها رارضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱...
تقویِم دلم باز ورق خورده و بایدبا دیدنِ تو زنده کُنم خاطره ها رارضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱...
باید پُراز آواز کُنم حنجره ها راآیینه ی اعجاز کنم منظره ها رارضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱...
نمانده زیر و بمی در صدای او ،انگاردل و دماغ ندارد سه تارِ من دیگر.رضاحدادیان ۱۴۰۳/۵/۱۵...
وَ شاخه شاخه پُر از میوه ی غروب شده ست درختِ پنجره ی انتظارِ من دیگر رضاحدادیان ۱۴۰۳/۵/۱۵...
ورق ورق شده در دستهای کولیِ بادشناسنامه ی ایل و تبارِ من دیگررضاحدادیان ۱۴۰۳/۵/۱۵...
کشیده چادرِ اندوه بر سرش تقویمگرفته رنگِ عزا روزگارِ من دیگررضاحدادیان ۱۴۰۳/۵/۱۵...
وَ نیستی تو و خمیازه می کشد یک ریزدهانِ ساعتِ شماطه دارِ من دیگررضاحدادیان ۱۴۰۳/۵/۱۵...