شعله ی شوق تو سوزد پرده ی پندار را
وز نگاهت مست گردد چشم می خوار خمار را
زلف عنبرسای تو در تاب و پیچ افکنده است
صد هزاران مار زلفین مشکبار عطار را
لعل لب را تشنه ی خون جگر کردی، ولی
می چکانی قطره ای بر کام تلخ افگار را
چشم جادویت به غمزه می کند افسونگری
می رباید هوش از سر عاقل هشیار را
ابروی چون ذوالفقارت می زند بر قلب تیغ
می درد با یک اشارت سینه ی اغیار را
خال هندویت نهان در گوشه ی لب، می کند
صید دل ها را به دام زلف شب تار را
قد سروت در خرام، آورده در رقص و سماع
باغ و بستان و چمن، گلزار و گلنار را
آه آتشبار عاشق می رسد تا عرش حق
می گدازد با شرار خویش، این دیوار را
در کمند عشق تو پیچیده ام چون مار زلف
تا گره بگشایی از کار دل افکار را
بی قراری های دل در هجر رویت می کند
شعله ور چون شمع سوزان، جان بی قرار را
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR