سَرزنده مشامی به سراغِ ثمرِ یاس
نسلی به تسلی به سرابِ ته گیلاس
هرگز نرسیده اثری بی غُل و غلیان
با انس به احساسِ جناسیده به خُرناس
آروغ زدنِ ،شامه گزندِ، لبِ طوطی
بر هم بزند حالِ ادیبانه ی اجلاس
سر می بَرد آسیمه مدادی که نهال است
تاکی بَری از سرکه شرابست به انفاس
ای آنکه درون منی ای جانِ مساعد
بازیچه چرا ؟ چنبرِ چاییدنِ وسواس
برخیز و جگر گوشهٔ دل باش دوباره
شورِ دلِ ویرانه شود معدنِ الماس
هر جسمِ مجسم به محیطم به تکاپو
حظ میکند از دل شده بازیگر احساس
دیوانه ی الفاظم و لیلای مدامم
شعرست و شکیبِ شررِ یک دل حساس
✍️ آدل آبادانی۱۳۹۹
ZibaMatn.IR