ابر می بارد و دل غم زده ام بی قرار
چون کنم با غم دوری ز دلدار فرار؟
شب به یادش زدم آتش به دل و جان و تنم
روز و شب در طلبش گشته ام از خواب بیدار
ای نسیم سحری، بوی گلش را برسان
تا که آرام شود قلب من از دوری یار
چشم من خیره به راه است و دلم در تب و تاب
که بیاید ز ره دور، به دیدارم یار
ای دل عاشق و شیدا، چه کنم با غم عشق؟
که ز هجران رخ یار شده ام زار و نزار
هر چه کردم که فراموش کنم یادش را
نشد از خاطر من عشق دل آزار کنار
در خیالم همه شب با رخ او راز کنم
صبح گردد و بمانم به همان حال و قرار
دل من بسته به زنجیر وفای او شده
که دگر نیست مرا طاقت این بند و حصار
گر بیاید ز ره دور، به چشمانم نور
تا که روشن شود این دیده ی تاریک و خمار
ابر می بارد و من چشم به راهش ماندم
که بیاید ز ره عشق، به پایان انتظار
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR