آتش عشقت فروزان کرده جان افسرده را
وز نگاهت تیره گشته روز روشن پرده را
خال هندویت ربوده دل ز هندوستان جان
زلف پرچینت شکسته طاق ابرو گرده را
لعل لبهایت گداخته سنگ خارا را به شوق
چشم مستت خون فشانده دیده پژمرده را
ناز نرگس را شکستی با کرشمه های ناب
رشک گل را برفروزی چهره افسرده را
موج موی مشکبویت می کند مدهوش و مست
عطر عنبر را که آرد حال دل آزرده را
تار تابان تبسم بر لبت تاراج کرد
صد هزاران گوهر از دریای در ناسفته را
خط خوش خال رخت خواند خرد را در خطا
عقل سرگردان نماید فکر بیهوده را
سرو قامت، ماه طلعت، آهوی وحشی نگاه
می رباید هوش از سر عاشق دلمرده را
بزم بزمت برده از یاد ارم را در بهشت
جام جانبخشت شکسته ساغر می خورده را
نقش نقاش ازل را محو کردی با جمال
آفرینش را نمودی صورت پالوده را
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR