قلم شکست و غزل شرحی از جدایی سد
هزار واژه به پای غمت فدایی شد
قلم شکست. ودلم شرحی ازجدایی شد
به پای عشق سرایی غزل فدایی شد
دوباره بیرق ماتم دوباره بزم عزا
به شوق دیدن گنبد دلم هوایی شد
دوباره در غم هفتاد و دو ستاره و ماه
زمان سوختن و مرثیه سرایی شد
غروب غمزده ای داشت کاروان عطش
زمانه، راوی خونبار ماجرایی شد
تنی که عرش برایش بغل گشوده، ببین
چه بی ریا به دل خاک، بوریایی شد
رسید دسته ی پروانه های خونین بال
کنار ناله ی نی ها چه نینوایی شد!
فلک، دوباره از این ماجرا به تنگ آمد
قلم به حرمت نام تو کبریایی شد
نوشته اند تمام مورخین از تو
به احترام تو تاریخ، کربلایی شد
گمان مبر که اسیرند یاوران حسین
که زینب آیتی از شوکت رهایی شد
نشسته بود غمی در گلوی شاعر، که
غزل جوانه زد و فصل هم صدایی شد
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
ZibaMatn.IR