پیامک محرم
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات پیامک محرم
قلم شکست و غزل شرحی از جدایی سد
هزار واژه به پای غمت فدایی شد
قلم شکست. ودلم شرحی ازجدایی شد
به پای عشق سرایی غزل فدایی شد
دوباره بیرق ماتم دوباره بزم عزا
به شوق دیدن گنبد دلم هوایی شد
دوباره در غم هفتاد و دو ستاره و ماه...
عشق یعنی قمر بنی هاشم
هرشب جمعه به یاد حرمت میخوانم
صد وده بار الهی به حسین بن علی
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
دلم شکست و غزل شرحی از جدایی شد
گرفت قلب زمین و زمان فدایی شد
دوباره بیرق ماتم دوباره بزم عزا
به شوق دیدن گنبد دلم هوایی شد
رسید دسته ی پروانه های خونین بال
کنار ناله ی نی ها چه نینوایی شد
فلک دوباره ازاین ماجرا به تنگ آمد...
به نام او که سه ساله ست و باب حاجت هاست
دو دست کوچک بی بی پر از کرامت هاست
قسم به زلف سیاهی که سوخت از آتش
نخی زمعجر او رشته ی عنایت هاست
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
قسم به چادر و گهواره ای که غارت شد
نصیب دشمن اهل حرم حقارت شد
گرفت تا که به دستش علی اصغر را
تمام عرش ازین غم دچار حیرت شد
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
نوکر شدم در مجلس تو افتخاری
این باشد از بابا برایم یادگاری
در روضه هرشب اشک میریزم به یادت
حتما هوای اشک چشمان مرا داری
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
بغضی ست که در گلوی ما خشکیده
خون است روان به جای اشک از دیده
از بعد هزار و چار صد سال هنوز
آوای تو در گوش جهان پیچیده
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
کاش طفلت را سوی نامردان نمیبردی حسین
با سه شعبه حرمله ترسم که سیرابش کند
باز گردانش به خیمه مادرش دلواپس است
شاید امشب لحظه ی بر دامنش خوابش کند
بانوی کاشانی
اعظم کلیابی
ماه محرم تکیه تا آماده می شد
شور و شعوری در دل من زاده می شد
نامت که می بردم دلم آرام میگشت
با بیرق سرخت مرادم داده می شد
خانه سراپا تکیه بود و مادر من
آماده با چادر سیاهی ساده می شد
چادر سیاهی که برایم دوخت انروز...
باید آن روز آسمان یکباره باران می گرفت
غنچه ی نشکفته ی باغ دلت جان می گرفت
تیر بیداد ستم تا حنجر اصغر شکافت
کاش کار این جهان یکباره پایان می گرفت
کاش آتش شرم میکرد از خیام اهل بیت
تا تب و تاب دل سجاد درمان میگرفت
کاش یا...
.
شهریاری که شده قطعه حصیری کفنش
این حسبن است که آفاق شده سینه زنش
داغ او بر جگر تشنه ی صحرا باقی ست
تا سماوات و زمینند به حزن و محنش
هفت گردون به لبش زمزمه و شور و نواست
از تب غم زده ی داغ عقیق دهنش
آی...
نوکر شدم در مجلس تو افتخاری
این باشد از بابا برایم یادگاری
در روضه هرشب اشک میریزم به یادت
حتما هوای نوکر خود را تو داری
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
کاش علی را سوی نامردان نمیبردی حسین
حرمله با تیر میخواهد که سیرابش کند
باز گردانش به خیمه مادرش دلواپس است
شاید امشب لحظه ی بر دامنش خوابش کند
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
باز هم این روضه ها اتش به جانم میزند
میبرد من را کنار خیمه های سوخته
قصه ی این ماجرا از اولش با غصه بود
اه دارد دختری چشمی به نیزه دوخته
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
روشنی را چون خدا رزق نگاه آب کرد
اشک عشقت را نصیب این دل بیتاب کرد
از ازل نام تو را با تار و پود من سرشت
مادرم من را کنیز دختر ارباب کرد
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی