سحرم نغمهٔ دلبر به وصالم آمد
گفت برخیز که هنگام وصالم آمد
در دل شب به تمنای تو بیدار شدم
گفت جانا ز چه غافل ز خیالم آمد
در ره عشق تو بی تاب و شتابان بودم
گفت آرام بگیر، موسم حالَم آمد
چشم دل باز کن و نور حقیقت بنگر
گفت اینک سحر از پردهٔ خیالم آمد
در هوای تو چو پروانه به جان سوختم
گفت این سوختن از عشق زلالم آمد
با خیالت به دل شب همه دم راز کنم
گفت این راز ز عمق دل و کمالم آمد
هر نفس با تو به امید بهاری زنده ام
گفت این باغ ز گل های وصالم آمد
در رهت عاشق و دیوانه و مجنون گشتم
گفت این عشق ز افسانه و جمالم آمد
چون به درگاه تو با اشک دعا رو کردم
گفت این گریه ز تاثیر زلالم آمد
سحرم نغمهٔ دلبر به وصالم آمد
گفت برخیز که هنگام وصالم آمد
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR